با من اكنون چه نشستنها، خاموشيها،
با تو اكنون چه فراموشيهاست .
 
چه كسی می خواهد 

من و تو ما نشويم
 
خانه اش ويران باد !
 
من اگر ما نشوم، تنهايم
 
تو اگر ما نشوی،
 
- خويشتنی
 
از كجا كه من و تو
 
شور يكپارچگی را در شرق
 
باز بر پا نكنيم
 
از كجا كه من و تو
 
مشت رسوايان را وا نكنيم .
 
من اگر برخيزم 

تو اگر برخيزی
 
همه بر می خيزند
 
من اگر بنشينم
 
تو اگر بنشينی
 
چه كسی برخيزد ؟
 
چه كسی با دشمن بستيزد ؟
 
چه كسي
 
پنجه در پنجه هر دشمن دون
 آويزد 
 ***** 
دشتها نام تو را می گويند .
 
كوهها شعر مرا می خوانند .
 
كوه بايد شد و ماند،
 
رود بايد شد و رفت،
 
دشت بايد شد و خواند .
 
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
 
در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟ 
در من اين شعله عصيان نياز،
 
در تو دمسردی پاييز - كه چه ؟
 
حرف را بايد زد !
 
درد را بايد گفت !
 
سخن از مهر من و جور تو نيست .
 
سخن از
 
متلاشی شدن دوستی است ،
 
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
 
...
*****
 
سينه ام آينه ای ست،
 
با غباری از غم .
 
تو به لبخندی از اين آينه بزدای غبار ...
 
من چه می گويم،آه ... 
با تو اكنون چه فراموشيها؛
 
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيهاست .
 
تو مپندار كه خاموشی من،
 
هست برهان فراموشی من .
 
من اگر برخيزم
 
تو اگر برخيزی 

همه بر می خيزند.