دوبيتي هاي سروده ي صفرعلي كشوري احمد در سال 1386
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
FA
دوبيتي هاي سروده ي صفرعلي كشوري احمد در سال 1386
خداوندا مرا هر لحظه درياب چو نوكر خيره بر دستان ارباب
كه ترسم طي شود ايام عمرم بدون توشه اي شايسته در خواب
خداوندا تويي ارباب آدم كه عشقت نوكري را داده يادم
هر انچه مي دهي يا مي ستاني خودت مي بيني وداني كه شادم
قوي باش آه وناله كم كن اي دل دلت را با خدا محكم كن اي دل
غمت باشد بشارت بخش شادي خوشي هم مي كني با غم كن اي دل
اگر در قلب ما ايمان نرويد فساد وفتنه در دل رخنه جويد
به هر جا كه فساد وفتنه باشد از آنجا امنيت هم رخ بشويد
خداوندا بجز نام تو خواندن ندارم توشه اي از بهر ماندن
براي زندگي در خانه ي تو فقط حكم تو را بايد كه راندن
دلم چون ديگ جوشان است الهي
كه غم سيلي خروشان است الهي
هر آنچه غم زدنيا بينم ودل
ز دست دين فروشان است الهي
دگر بازار پاكي ها كساد است پليدي ها در اين دور فساد است
زمين را از بلا يارب نگهدار زمان قوم لوط وقوم عاد است
دراين دوران آشوب وهياهو نيايد برلب كس ذكر ياهو
شده بره نصيب گرگ صحرا پلنگ افتاده درتعقيب آهو
اگر خواهي زمحنت گردي آزاد محبت كن همين اي آدميزاد
محبت با همه همچو محمد كند ويرانه ها راجمله آباد
اگر روزي توانا گشتي وشاد ضعيفان را مبر يك لحظه از ياد
سراي تك تك شاهان بيداد ز خون بينوايان گشته آباد
صلاح كار ما اين باشد اي دوست كه دلها در پي دين باشد اي دوست
محبت مي تواند وقت محنت به جانها راز تسكين باشد اي دوست
خدايا چون تو هستي يار آدم خودت داني صلاح كار آدم
هرآنچه مصلحت مي باشد اي دوست بكن در پرده ي اسرار آدم
خداوندا چنان كن با وجودم كه در روز الست آنگونه بودم
چنان كن تا سزاوار تو گويم كه من هم گوهر خود را نمودم
الا اي مردم دنياي فاني نمي ماند به كس اين زندگاني
كنيم باهم وفا ومهرباني كه مرگ ما بود نزديك وفاني
نموده لطف حق مارا ضمانت خيانت كي كنم با اين امانت؟
اگر درمانده اي با استغاثه ز درگاه خدا جوي استعانت
خوشا آنكه خودش مانند سلمان به آيين محمد(ص)شد مسلملن
نه با بيم واميد نار وجنت نه با وعد و وعيد حور وغلمان
به ياد آري اگر روز قيامت به سختي ها شوي پراستقامت
مترس اي دل به حول وقوه حق از اين دنيا گذر كن با سلامت
خدايا خوردن از من روزي از تو به حال بندگان دلسوزي از تو
به راه زندگي با ناله وآه شكست از من ولي پيروزي از تو
در اين دنياي پررنج وفريبا مشواي دل زمحنت ناشكيبا
چو سنگي طاقت تيشه نيارد نخواهد شد دگرتنديس زيبا
به ويراني اگر دل خو بگيرد بسي گنج وگهر از اوبگيرد
در اين ويرانه يابد گهر خويش اگر ادم ز مار الگو بگيرد
فلك با گندم وانگور وسيبي چو آدم خاطرم را مي فريبي
وليكن غافلي از اينكه سيرم زهرچه مي دهد بوي غريبي
خداوندا بجز عشقت دوا كو؟ بجز درگاه تو حاجت روا كو؟
كسي كه با حريمت اشنا شد ز الطاف كريمت بينوا كو؟
بود دنيا مثال ماري اي دل كه درويرانه اي بگزيده منزل
فريبت مي دهد با وعده ي گنج به فرصت مي كشد با زهر قاتل
فلك رحمي نكردي برعلي هم عدالت كشته شد در ظلمت وغم
گرفتي نور چشم شيعيان را كه نفرين خدا بر ابن ملجم
خداوندا علي عدل عيان كو؟ در اين ظلمت چراغ شيعيان كو؟
به شهر كوفيان تنها شده ام رفيق اين دل بي آشيان كو؟
كسي كه با خدا بيعت نمايد به شيطان كعبه ي دل كي گشايد؟
مخور اي دل فريب ديو دنيا كه گاهي چون پري در چشمت آيد
چو يارب كردي آسان زادنم را مكن مشكل دگر جان دادنم را
زماني كودك گهواره بودم فلك بنگر به گور افتادنم را
خوشا آنان كه از گهواره تا گور نگشته يكدم از ياد خدا دور
چه باشد افتخاري بهتر ازاين كه در ظلمت بماني همدم نور
ببين اوضاع واحوال فلك را مكن مهدي دريغ از ما كمك را
بتاب اي شمع عالم تاب هستي به نور خود بسوز اين شاپرك را
به دنيا تا بود دست شر اي دوست به دنبالش بود چشم تر اي دوست
چسان از خير وخوبي قصه گويم ميان عده اي كور وكر اي دوست