کتاب اجرایی چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی (ع)

نرم افزار کتاب قصه هاى تربیتى چهارده معصوم (ع)

7468 Ghesehaye Tarbiyatie 14 Maso  نرم افزار کتاب قصه هاى تربيتى چهارده معصوم (ع)

چهره هاى آسمانى به گونه اى هستند که هر کس مى تواند بدون دغدغه خاطر سیره و روش ‍زندگى آنها را خوراک جان خویش گرداند و به تربیتى الهى نایل شود در کتاب حاضر گلچینى از این درسهات که از آن چهارده نور چهارده نور مقدس به منصه ظهور در آمده است تا همگان بتوانند در هر یک از مقاطع فکرى سنى ، زمانى و مکانى آن بهره گیرند.
امیدواریم بتوانیم به شما در شناخت زندگی چهارده معصوم کمک کوچک کرده باشیم.

 

دانلود

پیشوای پنجم حضرت امام محمد باقر(ع)

پیشوای پنجم حضرت امام محمد باقر(ع)

منابع مقاله: باقر(ع) پیشوای پنجم حضرت امام محمد، ؛

بسم الله الرحمن الرحیم

امام ابو جعفر،باقر العلوم،پنجمین پیشوای ما،جمعه ی نخستین روز ماه رجب سال پنجاه و هفت هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. (۱) او را«محمد»نامیدند و«ابو جعفر»کنیه  و«باقر العلوم »یعنی «شکافنده ی دانشها» لقب آن گرامی است.

به هنگام تولد  هاله یی از شکوه و عظمت نوزاد اهل بیت را فرا گرفته بود، و همچون دیگر امامان پاک و پاکیزه به دنیا آمد.

امام باقر (ع) از دو سو-پدر و مادر-نسبت به پیامبر و حضرت علی و زهرا علیهم السلام می رساند،زیرا پدر او امام زین العابدین فرزند امام حسین،و مادر او بانوی گرامی «ام عبد الله » (۲) دختر امام مجتبی علیهم السلام است.

عظمت امام باقر (ع) زبانزد خاص و عام بود،هر جا سخن از والایی هاشمیان و علویان و فاطمیان به میان می آمد او را یگانه وارث آن همه قداست و شجاعت و بزرگواری می شناختند و هاشمی و علوی و فاطمیش می خواندند.

راستگوترین لهجه ها و جذاب ترین چهره ها و بخشنده ترین انسانها برخی از ویژگیهای امام باقر علیه السلام است.

گوشه یی از شرافت و بزرگواری آن گرامی را در گزارش زیر می خوانیم:

پیامبر (ص) به یکی از یاران پارسای خود«جابر بن عبد الله انصاری »فرمود.ای جابر!تو زنده می مانی و فرزندم «محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب »را که نامش در تورات «باقر»است در می یابی،بدانهنگام سلام مرا بدو برسان.

پیامبر در گذشت و جابر عمری دراز یافت-و بعدها روزی به خانه ی امام زین العابدین آمد و امام باقر را که کودکی خرد سال بود دید،به او گفت:پیش بیا…امام باقر (ع) آمد.

گفت:برو…

امام باز گشت.جابر اندام و راه رفتن او را تماشا کرد و گفت:به خدای کعبه سوگند آیینه ی تمام نمای پیامبر است.آنگاه از امام سجاد پرسید این کودک کیست؟

فرمود:امام پس از من فرزندم «محمد باقر»است.

جابر برخاست و بر پای امام باقر بوسه زد و گفت:فدایت شوم ای فرزند پیامبر (ص) ،سلام و درود پدرت پیامبر خدا (ص) رابپذیر چه او ترا سلام رسانده است.

دیدگان امام باقر پر از اشگ شد و فرمود:سلام و درود بر پدرم پیامبر خدا باد تا بدان هنگام که آسمانها و زمین پایدارند و بر تو ای جابر که سلام او را به من رساندی. (۳)

دانش امام

دانش امام باقر علیه السلام نیز همانند دیگر امامان از سر چشمه ی وحی بود،آنان آموزگاری نداشتند و در مکتب بشری درس نخوانده بودند،«جابر بن عبد الله »نزد امام باقر (ع) می آمد و از آنحضرت دانش فرا می گرفت و به آن گرامی مکرر عرض می کرد:ای شکافنده ی علوم! گواهی می دهم تو در کودکی از دانشی خدا داد برخورداری (۴).

«عبد الله بن عطاء مکی »می گفت:هرگز دانشمندان را نزد کسی چنان حقیر و کوچک نیافتم که نزد امام باقر علیه السلام،«حکم بن عتیبه »که در چشم مردمان جایگاه علمی والایی داشت در پیشگاه امام باقر چونان کودکی در برابر آموزگار بود (۵).

شخصیت آسمانی و شکوه علمی امام باقر (ع) چنان خیره کننده بود که «جابر بن یزید جعفی »به هنگام روایت از آن گرامی می گفت:«وصی اوصیاء و وارث علوم انبیاء محمد بن علی بن الحسین مرا چنین روایت کرد…» (۶)

مردی از«عبد الله عمر»مساله یی پرسید و او در پاسخ درماند،به سئوال کننده امام باقر را نشان داد و گفت از این کودک بپرس و مرا نیز از پاسخ او آگاه ساز.آن مرد از امام پرسید و پاسخی قانع کننده شنید و برای «عبد الله عمر»بازگو کرد،عبد الله گفت:اینان خاندانی هستند که دانششان خداداد است (۷).

«ابو بصیر»می گوید:با امام باقر علیه السلام به مسجد مدینه وارد شدیم،مردم در رفت و آمد بودند.امام به من فرمود:از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟از هر که پرسیدم آیا ابو جعفر را دیده ای پاسخ منفی شنیدم،در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود.در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت «ابو هارون »که نابینا بود به مسجد در آمد.امام فرمود:از او نیز بپرس.

از ابو هارون پرسیدم:آیا ابو جعفر را دیدی؟

فورا پاسخ داد:مگر کنار تو نایستاده است؟

گفتم:از کجا دریافتی؟

گفت:چگونه ندانم در حالیکه او نور رخشنده یی است (۸).

و نیز«ابو بصیر»می گوید:امام باقر (ع) از یکی ازافریقائیان حال یکی از شیعیان خود به نام «راشد»را جویا شد.پاسخ داد خوب بود و سلام می رساند.

امام فرمود خدا رحمتش کند.

با تعجب گفت:مگر او مرده است؟

فرمود:آری.

گفت:چه وقت در گذشت؟

فرمود:دو روز پس از خارج شدن تو.

گفت:به خدا سوگند او بیمار نبود…

فرمود:مگر هر کس می میرد به جهت بیماری است؟

آنگاه ابو بصیر از امام در مورد آن در گذشته سئوال کرد.

امام فرمود:او از دوستان و شیعیان ما بود،گمان می کنید که چشمهای بینا و گوشهای شنوایی برای ما همراه شما نیست وه چه پندار نادرستی است!به خدا سوگند هیچ چیز از کردارتان بر ما پوشیده نیست پس ما را نزد خودتان حاضر بدانید و خود را به کار نیک عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به همین نشانه و علامت شناخته شوید.من فرزندان و شیعیانم را به این برنامه فرمان می دهم (۹).

یکی از راویان می گوید در کوفه به زنی قرآن می آموختم،روزی با او شوخی کردم،بعد به دیدار امام باقر شتافتم،فرمود:

آنکه (حتی) در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجهی ندارد،به آن زن چه گفتی؟ از شرمساری چهره ام را پوشاندم و توبه کردم،امام فرمود:تکرار نکن (۱۰).

اخلاق امام باقر علیه السلام

مردی از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانه ی امام بسیار می آمد و به آن گرامی می گفت: «…در روی زمین بغض و کینه ی کسی را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم!و عقیده ام آنست که اطاعت خدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنی با توست،اگر می بینی به خانه ی تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردی سخنور و ادیب و خوش بیان هستی!»در عین حال امام علیه السلام با او مدارا می فرمود و به نرمی سخن می گفت.چندی بر نیامد که شامی بیمار شد و مرگ را رویا روی خویش دید و از زندگی نومید شد،پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.

شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند،بامداد وصی او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب (۱۱) نشسته است،و آن گرامی همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب می پرداخت.

عرض کرد:آن مرد شامی به دیگر سرای شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.

فرمود:او نمرده است…شتاب مکنید تا من بیایم.

پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانه ی شامی آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتی طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهای سرد به او بدهند و خود بازگشت.

دیری بر نیامد که شامی شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد:

«گواهی می دهم که تو حجت خدا بر مردمانی (۱۲)…»

«محمد بن منکدر»-از صوفیان آن روزگار-می گوید:

در روز بسیار گرمی از مدینه بیرون رفتم،ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین را دیدم-همراه با دو تن از غلامانشان-یا دو تن از دوستانش-از سرکشی به مزرعه ی خویش باز می گردد با خود گفتم:مردی از بزرگان قریش در چنین وقتی در پی دنیاست!باید او را پند دهم.

نزدیک آمدم و سلام کردم،امام در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت با تندی پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامت بدارد آیا شخصیتی چون شما در این هنگام و با این حال در پی دنیا می رود!اگر در این حالت مرگ در رسد چه می کنی؟

فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت خداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان بی نیاز می سازم،از مرگ در آنحالت بیمناکم که سرگرم گناهی باشم.

گفتم:رحمت خدا بر تو باد،می پنداشتم که شما را پند می دهم اما تو مرا پند دادی و آگاه ساختی (۱۳).

امام و امویان

امام چه خانه نشین باشد و چه در متن اجتماع در مقام امامتش تفاوتی رخ نمی دهد زیرا امامت چونان رسالت،منصبی است خدایی و مردمان را نمی رسد که بدلخواه خویش امامی برگزینند.

غاصبان و متجاوزان هماره به مقام والای امام رشک می بردند و بهر وسیله برای غصب و تصرف حکومت و خلافت که ویژه ی امامان بود دست می یازیدند و در راه این منظور از هیچ جنایتی نیز باک نداشتند.امامت امام در زمان خلافت ولید و سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و هشام بوده است.

برخی از دوران امامت امام باقر علیه السلام مقارن حکومت ظالمانه ی هشام بن عبد الملک اموی می بود و هشام و دیگر امویان به خوبی می دانستند که اگر حکومت ظاهر را با ستم و جنایت به غصب گرفته اند هرگز نمی توانند حکومت دردلها را از خاندان پیامبر بربایند.

عظمت معنوی امامان گرامی چنان گیرا بود که گاه دشمنان و غاصبان خود مرعوب می ماندند و به تواضع برمی خاستند:

هشام در یکی از سالها به حج آمده بود و امام باقر و امام صادق علیهما السلام نیز جزو حاجیان بودند،روزی امام صادق (ع) در اجتماع عظیم حج ضمن خطابه یی فرمود:

«سپاس خدای را که محمد (ص) را به راستی فرستاد و ما را به او گرامی ساخت،پس ما برگزیدگان خدا در میان آفریدگان و جانشینان خدا (در زمین) هستیم،رستگار کسی است که پیرو ما باشد و شور بخت آنکه با ما دشمنی ورزد».

امام صادق علیه السلام بعدها می فرمود:گفتار مرا به هشام خبر بردند ولی متعرض ما نشد تا به دمشق بازگشت و ما نیز به مدینه برگشتیم به حاکم خود در مدینه فرمان داد تا من و پدرم را به دمشق بفرستد.

به دمشق در آمدیم و هشام تا سه روز ما را بار نداد،روز چهارم بر او وارد شدیم،هشام بر تخت نشسته بود و درباریان در برابرش به تیر اندازی و هدف گیری سرگرم بودند.

هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت:با بزرگان قبیله ات تیراندازی کن.

پدرم فرمود:من پیر شده ام و تیراندازی از من گذشته است،مرا معذور دار.

هشام اصرار ورزید و سوگند داد که باید این کار را بکنی و به پیر مردی از بنی امیه گفت کمانت را به او بده پدرم کمان برگرفت و تیری به زه نهاد و پرتاب کرد،اولین تیر درست در وسط هدف نشست،دومین تیر را در کمان نهاد و چون شست از پیکان برداشت بر پیکان تیر اول فرود آمد و آن را شکافت،تیر سوم بر دوم و چهارم بر سوم…و نهم بر هشتم نشست،فریاد از حاضران برخاست،هشام بی قرار شد و فریاد زد:

آفرین ابا جعفر!تو در عرب و عجم سر آمد تیراندازنی،چطور می پنداری زمان تیراندازی تو گذشته است…و در همان هنگام تصمیم بر قتل پدرم گرفت و سر به زیر افکنده فکر می کرد و ما در برابر او ایستاده بودیم،ایستادن ما طولانی شد و پدرم از این بابت به خشم آمد و آن گرامی چون خشمگین می شد به آسمان می نگریست و خشم در چهره اش آشکار می شد، هشام غضب او را دریافت و ما را به سوی تخت خود فرا خواند و خود برخاست و پدرم را در برگرفت و او را بر دست راست خود بر تخت نشانید و مرا نیز در برگرفت و بر دست راست پدرم نشاند،و با پدرم به گفتگو نشست و گفت:

قریش تا چون تویی را در میان خود دارد بر عرب و عجم فخر می کند،آفرین بر تو،تیراندازی را چنین از چه کسی و در چند مدت آموخته یی؟

پدرم فرمود:می دانی که مردم مدینه تیراندازی می کنند و من در جوانی مدتی به این کار می پرداختم و بعد ترک کردم تا هم اکنون که تو از من خواستی.

هشام گفت از آنگاه که خویش را شناختم تا کنون تیراندازی بدین زبردستی ندیده بودم و گمان نمی کنم کسی در روی زمین چون تو بر این هنر توانا باشد،آیا فرزندت جعفر نیز می تواند همچون تو تیراندازی کند؟

فرمود:ما«کمال »و«تمام »را به ارث می بریم،همان کمال و تمامی که خدا بر پیامبرش فرود آورد آنجا که می فرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (۱۴)…زمین از کسی که بر این کارها کاملا توانا باشد خالی نمی ماند.

چشم هشام با شنیدن این جملات در حدقه گردید و چهره اش از خشم سرخ شد،اندکی سر فرو افکند و دوباره سر برداشت و گفت:مگر ما و شما از دودمان «عبد مناف »نیستیم که در نسبت برابریم؟

امام فرمود:آری اما خدا ما را ویژگیهایی داده که به دیگران نداده است.

پرسید:مگر خدا پیامبر را از خاندان «عبد مناف »به سوی همه ی مردم و برای همه ی مردم از سفید و سیاه و سرخ نفرستاده است؟شما از کجا این دانش را به ارث برده اید در حالیکه پس از پیامبر اسلام پیامبری نخواهد بود و شمایان پیامبر نیستید؟

امام بی درنگ فرمود:خداوند در قرآن به پیامبر می فرماید:

«زبانت را پیش از آنکه به تو وحی شود برای خواندن قرآن حرکت مده (۱۵) »پیامبری که به تصریح این آیه زبانش تابع وی است به ما ویژگیهایی داده که به دیگران نداده است و به همین جهت با برادرش علی (ع) اسراری را می گفت که به دیگران هرگز نگفت و خداوند در این باره می فرماید: «و تعیها اذن واعیة » (۱۶) -یعنی آنچه به تو وحی می شود و اسرار تو را-گوشی فرا گیرنده فرا می گیرد.

و پیامبر خدا به علی (ع) فرمود:از خدا خواستم که آن را گوش تو قرار دهد.و نیز علی بن ابیطالب (ع) در کوفه فرمود«پیامبر خدا هزار در از دانش به روی من گشود که از هر در هزار در دیگر گشوده شد»…همانطور که خداوند پیامبر را کمالاتی ویژه داد پیامبر (ص) نیز علی (ع) را برگزید و چیزهایی به او آموخت که به دیگران نیاموخت و دانش ما از آن منبع فیاض است و تنها ما آن را به ارث برده ایم نه دیگران.

هشام گفت:علی مدعی علم غیب بود حال آنکه خدا کسی را بر غیب دانا نساخت.

پدرم فرمود:خدا بر پیامبر خویش کتابی فرود آورد که در آن همه چیز از گذشته و آینده تا روز رستخیز بیان شده است زیرا در همان کتاب می فرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیئی » (۱۷) -بر تو کتابی فرو فرستادیم که بیان کننده ی همه چیز است-و در جای دیگر فرمود: «همه چیز را در کتاب روشن به حساب آورده ایم (۱۸) »و نیز:هیچ چیز را در این کتاب فرو گذار نکردیم (۱۹) »و خداوند به پیامبر فرمان داد همه ی اسرار قرآن را به علی بیاموزد،و پیامبر به امت می فرمود:علی از همه ی شما در قضاوت داناتر است…هشام ساکت ماند…و امام از بارگاه او خارج شد. (۲۰)

امام با مخالفان احتجاج می کند

«عبد الله بن نافع »از دشمنان امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام بود و می گفت:اگر در روی زمین کسی بتواند مرا قانع سازد که در کشتن «خوارج نهروان »حق با علی بوده است من بدو روی خواهم آورد.اگر چه در مشرق یا مغرب بوده باشد.

به عبد الله گفتند:آیا می پنداری فرزندان علی (ع) نیز نمی توانند به تو ثابت کنند؟گفت مگر در میان فرزندان او دانشمندی هست؟

گفتند:این خود سند نادانی توست!مگر ممکن است در دودمان حضرت علی (ع) دانشمندی نباشد؟!پرسید:در این زمان دانشمندشان کیست،امام باقر علیه السلام را به او معرفی کردند و او با یاران خویش به مدینه آمد و از امام تقاضای ملاقات کرد…امام به یکی از غلامان خویش فرمان داد بار و بنه ی او را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود.

بامداد دیگر عبد الله با یاران خویش به مجلس امام آمد و آن گرامی نیز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالیکه جامه ای سرخ فام بر تن داشت و دیدارش چون ماه فریبنده و زیبا بود فرمود:

سپاس ویژه خدایی است که آفریننده ی زمان و مکان و چگونگی هاست حمد خدایی را که نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمین است ملک اوست…گواهم که جز«الله »خدایی نیست و«محمد»بنده ی برگزیده و پیامبر اوست،سپاس خدایی را که به نبوتش ما را گرامی داشت و به ولایتش ما را مخصوص گردانید.

ای گروه فرزندان مهاجر و انصار!هر کدامتان فضیلتی از علی بن ابیطالب به خاطر دارید بگویید.

حاضران هر یک فضیلتی بیان کردند تا سخن به «حدیث خیبر»رسید،گفتند:پیامبر در نبرد با یهودان خیبر،فرمود.

«لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله،کرارا غیر فرار لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه »«فردا پرچم را به مردی می سپارم که دوستدار خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر نیز او را دوست می دارند،رزم آوری است که هرگز فرار نمی کند و از نبرد فردا باز نمی گردد تا خداوند به دست او حصار یهودان را فتح فرماید».

-و دیگر روز پرچم را به امیر مؤمنان سپرد و آن گرامی بانبردی شگفتی آفرین یهودان را منهزم ساخت و قلعه ی عظیم آنان را گشود.

امام باقر (ع) به عبد الله بن نافع فرمود:در باره ی این حدیث چه می گویی؟

گفت:حدیث درستی است اما علی بعدها کافر شد و خوارج را به ناحق کشت!

فرمود:مادرت در سوگ تو بنشیند،آیا خدا آنگاه که علی را دوست می داشت می دانست که او«خوارج »را می کشد یا نمی دانست؟اگر بگویی خدا نمی دانست کافر خواهی بود.

گفت:می دانست.

فرمود:خدا او را بدان جهت که فرمانبردار اوست دوست می داشت یا به جهت نافرمانی و گناه.

گفت:چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست می داشت (یعنی اگر در آینده نیز گناهکار می بود خداوند می دانست و هرگز دوستدار او نمی بود پس معلوم می شود کشتن خوارج طاعت خدا بوده است)فرمود:برخیز که محکوم شدی و جوابی نداری.

عبد الله برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» (۲۱) -اشاره به آنکه حقیقت چون سپیده صبح آشکار شد-و گفت «خدا بهتر می داند رسالت خویش را در چه خاندانی قراردهد» (۲۲) و ۲۳

ضرب سکه ی اسلامی به دستور امام باقر علیه السلام (۲۴)

در سده ی اول هجری صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ می ساختند به روش رومیان و بنا بر مسیحیت نشان «اب و ابن و روح »بر آن می زدند،«عبد الملک اموی »مرد زیرکی بود،کاغذی از این گونه را دید و در مارک آن دقیق شد و فرمان داد آن را برای او به عربی ترجمه کنند،و چون معنای آن را دریافت خشمگین شد که چرا در مصر که کشوری اسلامی است باید مصنوعات چنین نشانی داشته باشد،بی درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید-شهد الله انه لا اله الا هو-بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامی نیز فرمان داد کاغذهایی را که نشان مشرکانه ی مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهای جدید استفاده کنند.

کاغذهای جدید با نشان توحید اسلامی رواج یافت و به شهرهای روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامه یی به «عبد الملک »نوشت:

صنعت کاغذ هماره با نشان رومی می بود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفای گذشته ی اسلام خطا کار بوده اند و اگر آنان به راه درست رفته اند پس تو در خطا هستی (۲۵) ، من همراه این نامه برای تو هدیه ای لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذاری و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزاری ما خواهد بود.عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت:این نامه پاسخی ندارد.

قیصر دیگر بار هدیه ای دو چندان دفعه ی پیش برای او گسیل داشت و نوشت:

گمان می کنم چون هدیه را ناچیز دانستی نپذیرفتی،اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواسته ی قبلی من بپذیری.عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بی جواب گذاشت.

قیصر این بار به عبد الملک نوشت:دو بار هدیه ی مرا رد کردی و خواسته مرا بر نیاوردی برای سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانی فرمان می دهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو می دانی که ضرب سکه ویژه ی ما رومیان است،آنگاه چون سکه ها را با دشنام به پیامبرتان ببینی عرق شرم بر پیشانیت می نشیند،پس همان بهتر که هدیه را بپذیری و خواسته ی ما را بر آوری تا روابط دوستانه مان چون گذشته پا بر جا بماند.

عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر می کنم که ننگین ترین مولودی که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولی هیچکس نتوانست چاره ای بیندیشد،یکی از حاضران گفت:تو خود راه چاره را می دانی اما به عمد آن را وا می گذاری!

عبد الملک گفت:وای بر تو،چاره ای که من می دانم کدامست؟

گفت:باید از«باقر»اهل بیت چاره ی این مشکل را بجویی.

عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت «امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد،و خود فرستاده ی قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند،فرمود:

تهدید قیصر در مورد پیامبر (ص) عملی نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است،هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سوره ی توحید و بر روی دیگر نام پیامبر (ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومی بی نیاز می شویم.و توضیحاتی نیز در مورد وزن سکه ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد (۲۶) و نیزفرمود نام شهری که در آن سکه می زنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکه ها درج کنند.

عبد الملک دستور امام را عملی ساخت و به همه ی شهرهای اسلامی نوشت که معاملات باید با سکه های جدید انجام شود و هر کس از سابق سکه ای دارد تحویل دهد و سکه ی اسلامی دریافت دارد،آنگاه فرستاده ی قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند.

قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملی سازد،قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومی معامله نمی کنند (۲۷).

اصحاب امام باقر علیه السلام

در مکتب امام ابو جعفر باقر العلوم-که درود فرشتگان بر او-شاگردانی نمونه و ممتاز پرورش یافتند که اینک به نام برخی از آنان اشاره می شود:

۱-«ابان بن تغلب »:محضر سه امام را دریافته بود-امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام-ابان از شخصیتهای علمی عصر خود بود و در تفسیر،حدیث،فقه، قرائت و لغت تسلط بسیاری داشت.والایی دانش ابان چنان بود که امام باقر (ع) بدو فرمود در مسجد مدینه بنشین و برای مردمان فتوی بده زیرا دوست دارم مردم چون تویی را در میان شیعیان ما ببینند.

ابان هر وقت به مدینه می آمد حلقه های درس می شکست و در مسجد جایگاه خطابه ی پیامبر را برای تدریس او خالی می کردند.

چون خبر درگذشت ابان را به امام صادق (ع) عرض کردند فرمود:به خدا سوگند مرگ ابان قلبم را به درد آورد. (۲۸)

۲-«زراره »:دانشمندان شیعه میان پروردگان امام باقر و امام صادق علیهما السلام شش تن را برتر می شمرند و زراره یکی از آنهاست.امام صادق (ع) خود می فرمود:اگر«برید بن معویه »و«ابو بصیر»و«محمد بن مسلم »و«زراره »نمی بودند آثار پیامبری (معارف شیعه) از میان می رفت،آنان بر حلال و حرام خدا امینند.و باز می فرمود:«برید»و«زراره »و«محمد بن مسلم »و«احول »در زندگی و مرگ نزد من محبوبترین مردمانند.

زراره در دوستی امام چنان استوار بود که امام صادق علیه السلام ناگزیر شد برای حفظ جان او به عیبجویی و بدگویی او تظاهر کند و در پنهان بدو پیام داد اگر از تو بدگویی می کنم برای ایمن داشتن توست زیرا دشمنان،ما را به هر کس علاقمند ببینند به آزار او می کوشند…و تو به دوستی ما شهرت داری و من ناچارم چنین تظاهر کنم…زراره از قرائت و فقه و کلام و شعر و ادب عرب بهره ای گسترده داشت و نشانه های فضیلت و دینداری در او آشکار بود. (۲۹)

۳-«کمیت اسدی »:شاعری سر آمد بود و زبان گویایش در قالب نغز شعر در دفاع از اهل یت سخنان پر مغز می سرود،شعرش چنان کوبنده و رسواگر بود که پیوسته از طرف خلفای اموی تهدید به مرگ می شد.

باز گو کردن حقایق و به ویژه دفاع از اهل بیت پیامبر در آن زمان چنان خطرناک بود که جز مردان مرد جرات اقدام بدان نداشتند،و کمیت از قویترین چهره هایی است که در دوران حکومت اموی از مرگ نهراسید و تا آنجا که یارایش بود حق گفت و سیمای امویان را بر مردم آشکار ساخت.

کمیت در برخی از اشعار خویش امامان راستین را در برابر بنی امیه چنین معرفی می کند:

«آن راهبران دادگر همچون بنی امیه نیستند که انسانها وحیوانها را یکی بدانند،آنان همچون عبد الملک و ولید و سلیمان و هشام اموی نیستند که چون بر منبر نشینند سخنانی بگویند که خود هرگز عمل نمی کنند،امویان سخنان پیامبر را می گویند اما خود کارهای زمان جاهلیت را انجام می دهند» (۳۰)

کمیت شیفته ی امام باقر (ع) بود و در راه این مهر خویشتن را فراموش می کرد،روزی در برابر امام و در مدح او اشعار شیوایی را که سروده بود می خواند،امام به کعبه رو کرد و سه بار فرمود: خدایا کمیت را رحمت کن آنگاه به کمیت فرمود صد هزار درهم از خاندانم برای تو جمع آوری کرده ام.

کمیت گفت:به خدا سوگند هرگز سیم و زر نمی خواهم،فقط یکی از پیراهنهای خود را به من عطا فرمایید.و امام پیراهن خود را به او داد. (۳۱)

روزی دیگر در خدمت امام باقر نشسته بود،امام به دلتنگی از زمانه این شعر بر خواند:

ذهب الذین یعاش فی اکنافهم لم یبق الا شاتم او حاسد

«رادمردانی که مردم در پناهشان زندگی می کردند رفتند و جز حسودان یا بدگویان کسی باقی نمانده است »

کمیت فورا پاسخ داد:

و بقی علی ظهر البسیطة واحد فهو المراد و انت ذاک الواحد

«اما بر روی زمین یکتن از آن بزرگمردان باقی است که هم او مراد جهانیان است و تو آن یکتن هستی.» (۳۲)

۴-«محمد بن مسلم »:فقیه اهل بیت و از یاران راستین امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود،چنانکه گفتیم امام صادق (ع) او را یکی از آن چهار تن به شمار آورده که آثار پیامبری بوجودشان پا بر جا و باقی است.

محمد کوفی بود و برای بهره گرفتن از دانش بیکران امام باقر (ع) به مدینه آمد و چهار سال در مدینه ماند.

«عبد الله بن ابی یعفور»می گوید به امام صادق (ع) عرض کردم گاه از من سئوالاتی می شود که پاسخ آن را نمی دانم و به شما نیز دسترسی ندارم،چه کنم؟

امام «محمد بن مسلم »را به من معرفی کرد و فرمود:چرا از او نمی پرسی (۳۳)

در کوفه زنی شب هنگام به خانه ی محمد بن مسلم آمد و گفت:همسر پسرم مرده است و فرزندی زنده در شکم دارد،تکلیف ما چیست؟

«محمد بن مسلم »گفت:بنابر آنچه امام باقر العلوم (ع) فرموده است باید شکم او را بشکافند و بچه را بیرون آورند،سپس مرده را دفن کنند.

آنگاه از زن پرسید مرا از کجا یافتی؟

زن گفت:این مساله را به نزد«ابو حنیفه »بردم و او گفت در این باره چیزی نمی دانم ولی به نزد محمد بن مسلم برو و اگر فتوایی داد مرا آگاه ساز…

دیگر روز محمد بن مسلم در مسجد کوفه «ابو حنیفه »را دید که در جمع اصحاب خویش همان مساله را طرح کرده می خواهد پاسخ را به نام خود به آنان بگوید!

«محمد»به طعنه سرفه یی کرد و ابو حنیفه دریافت و گفت «خدایت بیامرزد بگذار زندگی کنیم (۳۴) »

شهادت امام باقر علیه السلام

امام گرامی باقر العلوم،هفتم ذیحجه ی سال ۱۱۴ هجری در پنجاه و هفت سالگی در زمان ستمگر اموی «هشام بن عبد الملک »مسموم و شهید شد،در شامگاه وفات به امام صادق علیه السلام فرمود:«من امشب جهان را بدرود خواهم گفت،هم اکنون پدرم را دیدم که شربتی گوارا نزد من آورد و نوشیدم و مرا به سرای جاوید و دیدار حق بشارت داد»

دیگر روز تن پاک آن دریای بیکران دانش خدایی را در خاک بقیع کنار آرامگاه امام مجتبی و امام سجاد علیهما السلام به خاک سپردند،سلام خدا بر او باد (۳۵).

و اینک در نشیب پایان موجی از دانش آن گرامی را در سخنان زیر به تماشا بنشینیم:

دروغ خرابی ایمان است (۳۶).

مؤمن،ترسو و حریص و بخیل نمی شود (۳۷).

حریص بر دنیا همچون کرم ابریشم است که هر چه پیله را بر خود بیشتر بپیچد بیرون آمدنش مشکلتر می شود (۳۸)

از طعن بر مؤمنان بپرهیزید (۳۹).

برادر مسلمانت را دوست بدار و برای او آنچه برای خود می خواهی بخواه و آنچه را بر خود نمی پسندی بر او نپسند (۴۰).

…اگر مسلمانی برای دیدار یا حاجتی به خانه ی مسلمانی بیاید و او در خانه باشد و اجازه ی ورود به او ندهد و خود نیز به دیدار او بیرون نیاید،پیوسته این صاحب خانه در لعنت خدا خواهد بود تا آنگاه که یکدیگر را ملاقات کنند (۴۱)

همانا خداوند با حیا و بردبار را دوست می دارد (۴۲).

آنکه خشمش را از مردم باز دارد خداوند عذاب قیامت را از او باز دارد (۴۳).

آنانکه امر به معروف و نهی از منکر را عیب می دانند بد مردمانی هستند (۴۴).

همانا خداوند بنده یی را که دشمن داخل خانه ی او شود و او با وی مبارزه نکند دشمن دارد (۴۵).

«پایان »

پی نوشتها:

۱- مصباح المتهجد شیخ طوسی ص ۵۵۷

۲- امام صادق (ع) در باره «ام عبد الله »فرمود از زنهای با ایمان و پرهیزکار و نیکو کار بود… تواریخ النبی و الآل تستری ص ۴۷

۳- امالی شیخ صدوق ص ۲۱۱ چاپ سنگی

۴- علل الشرایع شیخ صدوق ج ۱ ص ۲۲۲ چاپ قم

۵- ارشاد شیخ مفید ص ۲۴۶ چاپ آخوندی

۶- ارشاد شیخ مفید ص ۲۴۶ چاپ آخوندی

۷- مناقب ابن شهر آشوب ج ۳ ص ۳۲۹ چاپ نجف

۸- بحار الانوار ج ۴۶ ص ۲۴۳ به نقل از خرائج راوندی.

۹- بحار الانوار ج ۴۶ ص ۲۴۳ به نقل از خرائج رواندی

۱۰- بحار الانوار ج ۴۶ ص ۲۴۷ به نقل از خرائج رواندی

۱۱- تعقیب:دعاها و ذکرهایی است که بدون فاصله پس از نماز می خوانند.

۱۲- امالی شیخ طوسی ص ۲۶۱ چاپ سنگی با اختصار

۱۳- ارشاد مفید چاپ آخوندی ص ۲۴۷

۱۴- سوره ی مائده آیه ی ۳

۱۵- سوره ی القیامه آیه ی ۱۶

۱۶- سوره ی الحاقه آیه ی ۱۲

۱۷- سوره نحل آیه ی ۸۹

۱۸- سوره ی یس آیه ی ۱۲

۱۹- سوره ی انعام آیه ی ۳۸

۲۰- دلائل الامامة طبری شیعی ص ۱۰۴- ۱۰۶ چاپ دوم نجف.با اختصار و نقل به معنی در پاره ای از جملات

۲۱- سوره بقره آیه ی ۱۸۷

۲۲- سوره ی انعام آیه ی ۱۲۴

۲۳- مستفاد از کافی ج ۸ ص ۳۴۹٫

۲۴- برخی از دانشمندان این موضوع را به امام سجاد علیه السلام نسبت داده اند و برخی دیگر گفته اند امام باقر (ع) به دستور امام سجاد علیه السلام این پیشنهاد را کرده است.برای اطلاع بیشتر به کتاب العقد المنیر ج ۱ مراجعه شود

۲۵- قیصر با این مقدمه می خواست تعصب عبد الملک را بر انگیزد تا برای تصویب کار خلفای گذشته از منع کاغذ رومی دست باز دارد.

۲۶- امام علیه السلام فرمود:سه نوع سکه ضرب شود،نوع اول هر درهم یک مثقال و ده درهم آن ۱۰ مثقال،و نوع دوم هر ده درهم ۶ مثقال و نوع سوم هر ده درهم ۵ مثقال باشد بدین ترتیب هر سی درهم از سه نوع ۲۱ مثقال می شد و این برابر با سکه های رومی بود و مسلمانان موظف بودند سی درهم رومی که ۲۱ مثقال بود بیاورند و سی درهم جدید بگیرند.

۲۷- «المحاسن و المساوی بیهقی »ج ۲ ص ۲۳۲- ۲۳۶ چاپ مصر- «حیوة الحیوان دمیری »چاپ سنگی ص ۲۴با اختصار و نقل به معنی در پاره ای از جملات.

توجه:در این داستان خواندیم که سکه های اسلامی در زمان امام باقر (ع) به صلاح دید آن بزرگوار ساخته و رائج شده است و این مطلب با آنچه در برخی از کتابها آمده است که در زمان حضرت علی (ع) در بصره به دستور آن حضرت سکه های اسلامی زده شده و آن حضرت پایه گذار آن بوده منافاتی ندارد زیرا منظور این است که آغاز سکه زدن در زمان حضرت علی علیه السلام بوده و تکمیل و شیوع آن در زمان امام باقر علیه السلام انجام شده است برای اطلاع بیشتر به کتاب غایة التعدیل مرحوم سردار کابلی ص ۱۶ مراجعه شود.

۲۸- جامع الروات ج ۱ ص ۹

۲۹- جامع الروات ج ۱ ص ۱۱۷ و ۳۲۴- ۳۲۵

۳۰- الشیعة و الحاکمون ص ۱۲۸

۳۱- سفینة البحار ج ۲ ص ۴۹۶

۳۲- منتهی الآمال چاپ ۱۳۷۲ قمری ص ۷ ج ۲

۳۳- تحفة الاحباب محدث قمی ص ۳۵۱- جامع الرواة ج ۲ ص ۱۶۴

۳۴- رجال کشی ص ۱۶۲ چاپ دانشگاه مشهد

۳۵- به کتاب های:کافی ج ا ص ۴۶۹ و ج ۵ ص ۱۱۷ و بصائر الدرجات ص ۱۴۱ چاپ سنگی و تواریخ النبی و الآل تستری ص ۴۰ و انوار البهیه محدث قمی ص ۶۹ چاپ سنگی مراجعه شود.

۳۶- و ۳۷- و ۳۸- وسائل الشیعه چاپ سنگی ج ۲ ص ۲۳۳ و ۶ و ۴۷۴

۳۹- و ۴۰- و ۴۱- و ۴۲- و ۴۳- همان کتاب ج ۲ صفحات ۲۴۰ و ۲۲۹ و ۲۳۱ و ۴۵۵ و ۴۶۹٫

۴۴- فروع کافی ص ۳۴۳

۴۵- وسائل الشیعة ج ۲ ص ۴۳۳

http://www.hawzah.net/FA/ArticleView.html?ArticleID=44859

شهادت جانسوز امام محمد باقر علیه السلام برشیعیان تسلیت باد

نجات نسل دو پرنده و تسليم نخل خشكيده

جابر بن يزيد جُعفى حكايت كند:
در يكى از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام رهسپار مكّه معظّمه شدم .
در بين راه ، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاى كجاوه امام محمّد باقر عليه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند، من خواستم آن ها را بگيرم تا همراه خود داشته باشم ، ناگهان حضرت با صداى بلند، فرمود: اى جابر! آرام باش و پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بيت عصمت و طهارت پناه آورده اند.
عرضه داشتم : مولاى من ! مشكل و ناراحتى آن ها چيست ، كه اين چنين به شما پناهنده شده اند؟!
حضرت فرمود: آن ها مدّت سه سال است كه در اين حوالى لانه دارند و هرگاه تخم مى گذارند تا جوجه شود، مارى در اطراف آن ها هست كه مى آيد و جوجه هاى آن ها را مى خورد.
اكنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم كه آن مار را به هلاكت رساند؛ و من نيز در حقّ آن مار نفرين كردم و به هلاكت رسيد؛ و پرندگان در امان قرار گرفتند.
جابر گويد: سپس به راه خود ادامه داديم تا نزديك سحر و اذان صبح به بيابانى رسيديم ؛ و من پياده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم ؛ و چون حضرت فرود آمد، در گوشه اى خم شد و مقدارى از شن ها را كنار زد و در حال كنار زدن شن ها، چنين دعائى را بر لب هاى خود زمزمه مى نمود: خداوندا! ما را سيراب و تطهير و پاك گردان .
ناگهان سنگ سفيدى نمايان شد و امام عليه السلام آن سنگ را كنار زد و چشمه اى زلال و گوارا آشكار گرديد، و از آن آب آشاميدم و نيز براى نماز وضو گرفتيم .
و بعد از خواندن نماز، سوار شديم و به راه خود ادامه داديم تا آن كه صبحگاهان به روستائى رسيديم ، كه نخلستانى كنار آن روستا بود، در آن جا فرود آمديم ؛ و حضرت كنار نخل خرمائى - كه از مدّتها قبل خشك شده بود - آمد و خطاب به آن كرد و اظهار داشت : اى درخت خرما! از آنچه خداوند متعال در درون شاخه هاى تو قرار داده است ، ما را بهره مند ساز.
جابر افزود: ناگهان ديدم درخت خرما، سرسبز و پربار شد و خود را در مقابل امام عليه السلام خم كرد؛ و ما به راحتى از ثمره آن مى چيديم و مى خورديم .
در همين اثنا، يك مرد عرب بيابان نشين كه در آن حوالى بود، وقتى اين معجزه را مشاهده كرد، به حضرت خطاب كرد و گفت : سحر و جادو كرديد؟!
امام عليه السلام در پاسخ ، به آن عرب خطاب نمود و به آرامى اظهار داشت :
اى مرد! به ما نسبت ناروا مده ، چون كه ما از اهل بيت رسالت هستيم ؛ و هيچ كدام از ما ساحر و جادوگر نبوده و نيستيم ، بلكه خداوند متعال از اسامى مقدّسه خود كلماتى را به ما آموخته است كه هر موقع هر چه را بخواهيم و اراده كنيم ، به وسيله آن كلمات ، خداوند متعال را مى خوانيم و تقاضا ميكنيم ، آن گاه دعاى ما به لطف او مستجاب خواهد شد.

چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر (ع )
مؤ لف : عبداللّه صالحى
پنج درس ارزشمند و آموزنده

1 - امام جعفر صادق عليه السلام حكايت نمايد:
روزى پدرم - امام محمّد باقر عليه السلام - فرمود: به خدا سوگند، بعضى روش هائى را چون : در آغوش گرفتن ، روى زانو نشاندن ، بوسيدن و اظهار محبّت و مهربانى كردن ، كه نسبت به بعضى از فرزندانم انجام مى دهم .
با اين كه مى دانم شايسته آن محبّت ها نيستند؛ بلكه ديگرى شايسته و مستحقّ آن مهربانى ها و محبّت ها است .
اين برخورد يكسان من با آن ها به خاطر آن است كه آنچه برادران حضرت يوسف عليه السلام با وى انجام دادند، در بين فرزندان من واقع نشود.
و خداوند حكيم داستان حضرت يوسف عليه السلام را به عنوان درس و تنبيه بيان كرده است تا آن كه حسادت و كينه در خانواده ها و جامعه ما نباشد و آنچه بر سر يوسف عليه السلام آمد، بر فرزندان و برادران ما نيايد.(68)
2 - همچنين حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمود: روزى شخصى نزد پدرم ، امام محمّد باقر عليه السلام آمد، پدرم از او سؤ ال نمود: آيا ازدواج كرده اى ؟
آن شخص گفت : خير.
پدرم فرمود: من دنيا و آنچه را كه در آن است ، دوست ندارم اگر يك شب را بدون همسر باشم ؛ بدان كه عظمت و فضيلت آن به قدرى است كه دو ركعت نماز شخص متاءهّل افضل است از يك شبانه روز عبادت و روزه يك فرد مجرّد.
و پس از آن پدرم ، مبلغ هفتصد دينار به آن شخص داد و فرمود: با اين پول ازدواج نما و توجّه داشته باش كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: همسرى انتخاب كنيد كه هم شاءن خودتان باشد كه در توسعه روزى مفيد مى باشد.(69)
3 - روزى برادر امام محمّد باقر عليه السلام به همراه بعضى از دوستانش وارد منزل آن حضرت شدند، همين كه نشستند، امام عليه السلام فرمود: براى هر چيزى حدّ و مرزى هست و سپس سفره غذا چيده شد.
يكى از افراد گفت : ياابن رسول اللّه ! براى اين سفره هم حدّ و حدودى وجود دارد؟
حضرت فرمود: بلى .
افراد سؤ ال كردند: آن چيست ؟
حضرت فرمود: آن كه هنگام شروع (بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ) بگوئى ؛ و چون خواستند سفره را جمع كنند (الحمدللّه ) بگوئى ؛ و ديگر آن كه هركس از آنچه جلويش نهاده اند استفاده كند و چشم به جلوى ديگران نيندازد.(70)
4 - يكى از اصحاب امام محمّد باقر عليه السلام كه در كوفه ، مكتبِ قرآن داشت و زنان را نيز آموزش مى داد، روزى با يكى از زنان شاگرد خود شوخى لفظى كرد.
پس از گذشت چند روزى از اين جريان ، در مدينه منوّره به ملاقات آن حضرت آمد.
و چون وارد منزل حضرت گرديد، امام عليه السلام با تندى و خشم با او مواجه شد و فرمود: هر كه در خلوت مرتكب گناهى شود، از عقاب و قهر خداوند متعال در امان نخواهد بود؛ و سپس افزود: به آن زن چه گفتى ؟
آن شخص از روى شرمسارى و خجالت در حالت سكوت ، با دست هايش ، صورت خود را پوشاند؛ و آن گاه حضرت به او فرمود: ديگر چنين نكن و از كردار خويش توبه نما.(71)
5 - امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
از پدرم ، حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم عليه السلام شنيدم ، كه مى فرمود: من در منزل از غلامان خود و نيز از اهل منزل مشكلات و سختى هائى را تحمّل مى كنم كه از حَنظَل - هندوانه ابوجهل - تلخ ‌تر و بدتر مى باشد.
و سپس حضرت فرمود: هر كه در مقابل ناملايمات و حرف هاى نابجاى اهل منزل صبر و تحمّل كند، ثواب روزه دار و شب زنده دار نصيبش مى گردد و هم نشين با شهدائى مى شود، كه در ركاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله شهيد شده باشند.

چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر (ع )
مؤ لف : عبداللّه صالحى




چهارده معمّا و پاسخ

أ بان بن تغلب و همچنين ابوبصير - كه هر دو از راويان حديث و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بوده اند - حكايت كنند: طاووس يمانى با بعضى از دوستان خود مشغول طواف كعبه الهى بود، ناگهان متوجّه شد كه جلوتر از او نوجوانى خوش سيما نيز مشغول طواف كعبه الهى مى باشد، و چون در چهره نورانيش خوب دقيق شد، او را شناخت ، كه آن نوجوان حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم عليه السلام است .
هنگامى كه حضرت طواف خود را به پايان رساند و دو ركعت نماز طواف به جاى آورد، در گوشه اى از صحن مطهّر نشست و مردم يك به يك مى آمدند و سؤ الات خود را در حضور آن حضرت مطرح مى كردند و جواب مى گرفتند و مى رفتند.
آن گاه طاووس يمانى به دوستان خود گفت : ما نزد اين دانشمند برويم و از او سؤ الى كنيم ، شايد جواب آن را نداند.
سپس طاووس يمانى به همراه دوستانش خدمت حضرت رسيدند و سلام كردند.
بعد از آن طاووس گفت : اى ابوجعفر! آيا مى دانى چه زمانى يك سوّم جمعيّت روى زمين هلاك و كشته شد؟
امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: اى ابو عبدالرّحمن ! يك سوّم نبود؛ بلكه يك چهارم جمعيّت هلاك و نابود گرديد.
طاووس گفت : صحيح مى فرمائى ، حقّ با شما است ، اكنون بفرما كه چگونه چنان شد؟
حضرت فرمود: اين جريان ، آن زمانى اتّفاق افتاد كه تنها جمعيّت روى زمين حضرت آدم ، حواء، قابيل و هابيل بودند؛ و قابيل برادر خود را كشت ، در حالى كه هابيل در آن زمان يك چهارم جمعيّت را تشكيل مى داد.
طاووس گفت : كدام يك از هابيل و قابيل پدر تمام مردم بود؟
حضرت فرمود: هيچ كدام ؛ بلكه بعد از حضرت آدم عليه السلام ، شيث پدر آدميان بود.
طاووس پرسيد: چرا حضرت آدم عليه السلام را آدم ناميدند؟
فرمود: چون سرشت و خميرمايه او را از خاك روى زمين برگرفتند.
پرسيد: چرا همسر حضرت آدم را حوّاء گفته اند؟
فرمود: چون او از دنده آدم عليه السلام آفريده شد.
پرسيد: چرا شيطان را ابليس ناميده اند؟
فرمود: چون او از رحمت خداوند محروم و نااميد گشت .
پرسيد: چرا جنّ را به اين نام گفته اند؟
فرمود: چون كه آنها مى توانند از ديد انسانها مخفى و نامرئى گردند.
پرسيد: اوّلين كسى كه حيله بكار برد و دروغ گفت چه كسى بود؟
فرمود: شيطان بود، كه به خداوند عزّ و جلّ گفت : من از آدم بهتر و برترم ؛ چون كه مرا از آتش و او را از گِل آفريدى .
پرسيد: آن گروهى كه شهادت به حقّ دادند؛ ولى دروغ مى گفتند، چه كسانى بودند؟
فرمود: منافقين بودند، كه در ظاهر شهادت به رسالت و نبوّت رسول خدا صلى الله عليه و آله دادند؛ ولى در باطن دروغ مى گفتند، چون عقيده و ايمان به خداوند نداشتند.
پرسيد: آن رسولى را كه خداوند براى هدايت انسان فرستاد؛ ولى خودش از جنّ و انسان نبود، كه بود؟
فرمود: كلاغى بود، كه براى تعليم قابيل آمد تا او را هدايت كند كه چگونه جسد برادرش هابيل را دفن نمايد.
پرسيد: آن كه قوم و تبار خود را راهنمائى و انذار كرد، و از زمره جنّ و إ نس نبود، كه بود؟
فرمود: مورچه اى بود كه در مقابل لشكر عظيم حضرت سليمان عليه السلام ، به هم نوعان خود گفت : درون لانه هايتان برويد تا توسّط لشكر سليمان لگدمال نگرديد.
طاووس يمانى گفت : آن چه حيوانى بود، كه به دروغ مورد تهمت قرار گرفت ؟
فرمود: گرگ بود، كه برادران حضرت يوسف عليه السلام آن را متّهم به قتل برادر خويش كردند.
طاووس در آخرين سؤ ال خود از امام امام محمّد باقر صلى الله عليه و آله ، پرسيد: آن چيست كه كم و زياد مى گردد؛ و آن ديگرى چيست كه زياد مى شود ولى كم نمى گردد؛ و آن چست كه كم مى شود ولى زياد نمى گردد؟
حضرت باقرالعلوم عليه السلام همچنين در او جواب فرمود: آن كه كم و زياد مى شود، ماه است ؛ و آن كه زياد مى شود ولى كم نمى گردد، آب دريا است ؛ و آن كه كم مى شود ولى زياد نمى گردد، عمر انسان است .

چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر (ع )
مؤ لف : عبداللّه صالحى


چهار مطلب يا مباحثه تكان دهنده

محدّثين و مورّخين به نقل از امام جعفر عليه السلام آورده اند:
روزى هشام بن عبدالملك ، پدرم امام محمّد باقر عليه السلام را نزد خود احضار كرد.
و چون حضرت به مجلس هشام وارد شد، پس از مذاكراتى در مسائل مختلف ، هشام ما را به همراه چند ماءمور مرخّص ‍ كرد.
از مجلس هشام بن عبدالملك خارج و راهى منزل شديم ، در بين راه به ميدان شهر برخورديم كه عدّه بسيارى در آن ميدان تجمّع كرده بودند، پدرم از مامورين هشام - كه همراه ما بودند - سؤ ال نمود: اين ها چه كسانى هستند؟ و براى چه اين جا جمع شده اند؟
يكى از مأ مورين گفت : اين ها علماء و رُهبانان يهود هستند، كه سالى يك بار در همين مكان تجمّع مى كنند و پرسش و پاسخ دارند؛ و آن كه در وسط جمعيّت نشسته ، از همه بزرگ تر و عالم تر مى باشد.
آن گاه پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام صورت خود را پوشاند و در ميان آن جمعيّت نشست ؛ و من هم نيز صورت خود را پوشاندم و كنار پدرم نشستم .
مأ مورين نيز در اطراف ما شاهد كارهاى ما بودند، در همين بين عالم يهودى از جايش بلند شد و نگاهى به اطراف انداخت و سپس به پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام خطاب كرد و گفت : آيا تو از ما هستى ، يا از امتّ مرحومه ؟
پدرم اظهار داشت : از امّت مرحومه هستم .
پرسيد: از علماء هستى يا از جاهلان ؟
پدرم فرمود: از جاهلان نيستم .
عالم يهودى مضطرب شد و گفت : سؤ الى دارم ؟
امام فرمود: سؤ الت را مطرح كن ، گفت : دليل شما چيست كه مى گوئيد: اهل بهشت مى خورند و مى آشامند بدون آن كه موادّ زائدى از آنها خارج گردد؟
فرمود: شاهد و دليل آن ، جنين در شكم و رحم مادر است ، آنچه را تناول نمايد جذب بدنش مى شود و موادّ زائدى خارج نمى شود.
عالم يهودى گفت : مگر نگفتى كه من از علماء نيستم ؟
پدرم فرمود: گفتم كه من از جاهلان نيستم .
سپس آن عالم يهودى گفت :: كدام ساعتى است كه نه از ساعات شب محسوب مى شود و نه از ساعات روز؟
فرمود: آن ساعت ، بين طلوع فجر و طلوع خورشيد است .
عالم يهودى اظهار داشت : سؤ ال ديگرى باقيمانده است كه بر جواب آن قادر نخواهى بود؛ و آن اين كه كدام دو برادر دوقلو بودند كه هم زمان به دنيا آمدند و همزمان هلاك شدند، در حالتى كه يكى از آن دو، پنجاه سال و ديگرى صد و پنجاه سال عُمْر داشت ؟
پدرم فرمود: آن دو برادر دوقلو به نام عزيز و عُزير بودند، كه در يك روز به دنيا آمدند؛ و چون عمر آنها به بيست و پنج سال رسيد، عُزَير سوار الاغى بود و از روستائى به نام أ نطاكيه گذر كرد، در حالتى كه تمامى درخت ها خشكيده و ساختمان ها خراب و اهالى آن در زمين مدفون بودند، گفت : خدايا! چگونه آن ها را زنده مى نمائى ؟
در همان لحظه خداوند جانش را گرفت و الاغ هم مُرد و اجسادشان مدّت يك صد سال در همان مكان ماند و سپس ‍ زنده شد و الاغ هم زنده شد و به منزل خود بازگشت ولى برادرش عزيز او را نمى شناخت و به عنوان ميهمان او را به منزل راه داد و خاطره هاى برادرش را تعريف كرد و سپس افزود: بر اين كه او صد سال قبل از منزل بيرون رفت و برنگشت .
سپس عُزير كه جوانى بيست و پنج ساله بود خود را به برادرش عزيز كه پيرمردى صد و بيست و پنج ساله بود معرّفى كرد و با يكديگر بيست پنج سال ديگر زندگى كرده و يكى در سنّ پنجاه سالگى و ديگرى در سنّ صد و پنجاه سالگى وفات يافت .
عالم يهودى ناراحت و غضبناك شد و از جاى خود برخاست و گفت : تا اين شخص در ميان شما باشد من با شماها سخن نمى گويم ، مأ مورين هشام اين خبر را براى هشام گزارش دادند و هشام دستور داد كه هر چه سريع تر ما را به سوى مدينه منوّره حركت دهند.



چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر (ع )
مؤ لف : عبداللّه صالحى

زندگينامه امام جواد (ع)

زندگينامه امام جواد (ع)
 


حضرت امام محمد تقي جوادالأئمه (ع )


امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجري در مدينه ولادت يافت .
نام نامي اش محمد معروف به جواد و تقي است .
القاب ديگري مانند : رضي و متقي نيز داشته ، ولي تقي از همه معروفتر مي باشد . مادر گرامي اش سبيکه يا خيزران است که اين دو نام در تاريخ زندگي آن حضرت ثبت است .
امام محمد تقي (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال يافت .
مأمون خليفه عباسي که همچون ساير خلفاي  بني عباس از پيشرفت معنوي و نفوذ باطني امامان معصوم و گسترش فضايل آنها در بين مردم هراس داشت ، سعي  کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد .
" از اينجا بود که مأمون نخستين کاري که کرد ، دختر خويش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبي  دايمي و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهاي دايمي که امام جواد (ع ) از ناحيه اين مأمور خانگي  برده است ، در تاريخ معروف است " .
از روشهايي که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار مي بست ، تشکيل مجالس بحث و مناظره بود .
مأمون و بعد معتصم عباسي مي خواستند از اين راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند .
در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نيز چنين روشي را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سني از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمي دانست که مقام ولايت و امامت که موهبتي است الهي ، بستگي به کمي  و زيادي سالهاي عمر ندارد .
باري ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره اي که فرقه هاي مختلف اسلامي و غير اسلامي  در ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگي در اين دوران ، زندگي مي کردند و علوم و فنون ساير ملتها پيشرفت نموده و کتابهاي زيادي به زبان عربي ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمي سن وارد بحثهاي علمي گرديد و با سرمايه خدايي امامت که از سرچشمه ولايت مطلقه و الهام رباني مايه گرفته بود ، احکام اسلامي را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسياري  پاسخ گفت .
براي نمونه ، يکي از مناظره هاي  ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقي (ع ) را در زير نقل مي کنيم : " عياشي در تفسير خود از ذرقان که همنشين و دوست احمد بن ابي دؤاد بود ، نقل مي کند که ذرقان گفت : روزي دوستش ( ابن ابي دؤاد ) از دربار معتصم عباسي  برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد .
گفتم : چه شده است که امروز اين چنين ناراحتي ؟
گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند علي بن موسي الرضا جرياني پيش آمد که مايه شرمساري و خواري ما گرديد .
گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقي را به حضور خليفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدي کرده بود .
خليفه طريقه اجراي حد و قصاص را پرسيد . عده اي از فقها حاضر بودند ، خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر کردند ، و محمد بن علي الرضا را هم خواست . خليفه از ما پرسيد : حد اسلامي چگونه بايد جاري شود ؟
من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد . خليفه گفت : به چه دليل ؟ گفتم : به دليل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کريم در آيه تيمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ايديکم . بسياري از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق کردند .
يک دسته از علماء گفتند : بايد دست را از مرفق بريد . خليفه پرسيد : به چه دليل ؟ گفتند : به دليل آيه وضو که در قرآن کريم آمده است : ... و ايديکم الي  المرافق . و اين آيه نشان مي دهد که دست دزد را بايد از مرفق بريد .
دسته ديگر گفتند : دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء مي شود . و چون بحث و اختلاف پيش آمد ، خليفه روي  به حضرت ابوجعفر محمد بن علي  کرد و گفت : يا اباجعفر ، شما در اين مسأله چه مي گوييد ؟
آن حضرت فرمود : علماي شما در اين باره سخن گفتند . من را از بيان مطلب معذور بدار . خليفه گفت : به خدا سوگند که شما هم بايد نظر خود را بيان کنيد .
حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند مي دهي  پاسخ آن را مي گويم .
اين مطالبي که علماي اهل سنت درباره حد دزدي بيان کردند خطاست . حد صحيح اسلامي  آن است که بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع کرد .
خليفه پرسيد : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زيرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود : پيشاني ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع کنند براي سجده حق تعالي محلي  باقي نمي ماند ، و در قرآن کريم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسي نبايد آنها را ببرد .
معتصم از اين حکم الهي و منطقي بسيار مسرور شد ، و آن را تصديق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند .
ذرقان مي گويد : ابن ابي دؤاد سخت پريشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خليفه رد شده است
. سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت : يا اميرالمؤمنين ، آمده ام تو را نصيحتي کنم و اين نصحيت را به شکرانه محبتي که نسبت به ما داري  مي گويم .
معتصم گفت : بگو . ابن ابي دؤاد گفت : وقتي مجلسي از فقها و علما تشکيل مي دهي تا يک مسأله يا مسائلي را در آنجا مطرح کني ، همه بزرگان کشوري  و لشکري حاضر هستند ، حتي  خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايي  که در حضور تو مي شود هستند ، و چون مي بينند که رأي علماي بزرگ تو در برابر رأي محمد بن علي الجواد ارزشي ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه مي کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علي منتقل مي گردد ، و پايه هاي قدرت و شوکت تو متزلزل مي گردد .
اين بدگويي و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد اين مشعل نوراني و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش سازد . اين روش را - قبل از معتصم - مأمون نيز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار مي برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکيل مجالس مناظره زد و از جمله از يحيي بن اکثم که قاضي بزرگ دربار وي بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهايي کند ، شايد بتواند از اين راه به موقعيت امام (ع ) ضربتي وارد کند . اما نشد ، و اما از همه اين مناظرات سربلند درآمد .
روزي از آنجا که " يحيي بن اکثم " به اشاره مأمون مي خواست پرسشهاي خود را مطرح سازد مأمون نيز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقي (ع ) احترام بسيار کرد و آنگاه از يحيي خواست آنچه مي خواهد بپرسد . يحيي که پيرمردي  سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه مي فرمايي  مسأله اي از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت مي خواهد بپرس .
يحيي بن اکثم پرسيد : اگر کسي در حال احرام قتل صيد کرد چه بايد بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آيا قاتل صيد محل بوده يا محرم ؟ عالم بوده يا جاهل ؟ به عمد صيد کرده يا خطا ؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا کبير ؟ اول قتل او بوده يا صياد بوده و کارش صيد بوده ؟ آيا حيواني را که کشته است صيد تمام بوده يا بچه صيد ؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل در شب بوده يا روز ؟ احرام محرم براي عمره بوده يا احرام حج ؟ يحيي دچار حيرت عجيبي شد . نمي دانست چگونه جواب گويد .
سر به زير انداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست . درباريان به يکديگر نگاه مي کردند .
مأمون نيز که سخت آشفته حال شده بود در ميان سکوتي  که بر مجلس حکمفرما بود ، روي به بني  عباس و اطرافيان کرد و گفت : - ديديد و ابوجعفر محمد بن علي الرضا را شناختيد ؟ سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بکاهد . باري ، موقعيت امام جواد (ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد .
امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته اي داشت که : هر يک خود قله اي بودند از قله هاي فرهنگ و معارف اسلامي مانند :
ابن ابي عمير بغدادي ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهري ، احمد بن ابي نصر بزنطي کوفي ، ابوتمام حبيب اوس طائي - شاعر شيعي  مشهور - ابوالحسن علي بن مهزيار اهوازي و فضل بن شاذان نيشابوري که در قرن سوم هجري مي زيسته اند .
اينان نيز ( همچنانکه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه اي مورد تعقيب و گرفتاري بودند .
فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون کردند .
عبدالله بن طاهر چنين کرد و سپس کتب او را تفتيش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحيد و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت مي خواهم عقيده سياسي او را نيز بدانم .
ابوتمام شاعر نيز از اين امر بي بهره نبود ، اميراني که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترين شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند .
اگر کسي شعر او را براي آنان ، بدون اطلاع قبلي  ، مي نوشت و آنان از شعر لذت مي بردند و آن را مي پسنديدند ، همين که آگاه مي شدند که از ابوتمام است يعني  شاعر شيعي معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور مي دادند که آن نوشته را پاره کنند .
ابن ابي عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز در زمان هارون و مأمون ، محنتهاي بسيار ديد ، او را سالها زنداني کردند ، تازيانه ها زدند . کتابهاي او را که مأخذ عمده علم دين بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدين سان دستگاه جبار عباسي  با هواخواهان علم و فضيلت رفتار مي کرد و چه ظالمانه !

شهادت حضرت جواد (ع )
اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولي رنگ و بويش مشام جانها را بهره مند ساخت .
آثار فکري و رواياتي  که از آن حضرت نقل شده و مسائلي را که آن امام پاسخ گفته و کلماتي  که از آن حضرت بر جاي مانده ، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است .
دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسي از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدينه به بغداد بيايد .
امام جواد در ماه محرم سال 220هجري به بغداد وارد شد . معتصم که عموي ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت اين امر - همچنان که اشاره کرديم - اين انديشه شوم بود که مبادا خلافت از بني عباس به علويان منتقل شود .
از اين جهت ، درصدد تحريک ام الفضل برآمدند و به وي گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستي ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علي الجواد ، مادر علي هادي فرزند خود را بر تو رجحان مي نهد .
اين دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحريک و تلقين معتصم و جعفر برادرش ، تسليم گرديد .
آنگاه اين دو فرد جنايتکار سمي کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سياه روي  دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعريف و توصيف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار کرد .
امام جواد (ع ) مقداري از آن انگور را تناول فرمود . چيزي  نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدي بر آن حضرت عارض گشت .
ام الفضل سيه کار با ديدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشيمان و گريان شد ، اما پشيماني  سودي نداشت .
حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گريه مي کني ؟ اکنون که مرا کشتي گريه تو سودي ندارد . بدان که خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردي مبتلا کند و به روزگاري بيفتي  که نتواني از آن نجات بيابي . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهاي  ديگري هم نقل شده است .

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )

زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندي نداشت .
حضرت امام محمد تقي زوجه ديگري مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربيه داشته است .
فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدين شرح :

1 - حضرت ابوالحسن امام علي النقي ( هادي )
2 - ابواحمد موسي مبرقع
3 - ابواحمد حسين
4 - ابوموسي عمران
5 - فاطمه
6- خديجه
7- ام کلثوم
8- حکيمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگاني کوتاه و عمري سراسر رنج و مظلوميت داشت .


بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نوراني نورافشاني کند . امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220ه . به سراي جاويدان شتافت . قبر مطهرش در کاظميه يا کاظمين است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسي بن جعفر (ع ) زيارتگاه شيعيان و دوستداران است .

به مناسبت سالروز شهادت جوان ترين امام معصوم صلوات الله و سلامه عليه « امام جواد عليه السلام و راز شه

به مناسبت سالروز شهادت جوان ترين امام معصوم صلوات الله و سلامه عليه
« امام جواد عليه السلام و راز شهادت»

هشتمين امام معصوم عليه السلام در انتظار پسر و شيعيان در تب و تاب رويت جمال جواد الائمه عليه السلام بودند. حدود چهل و هفتمين بهارعمرامام رضا عليه السلام سپرى مى شد اما هنوز فرزندى كاشانه پر فروغش را فروزان نساخته بود. از طرفى حضرت مورد طعنه دشمنان و زخم زبان آنها قرار داشت كه گاه بوسيله نامه نيز آن حضرت را مورد آزار قرار مى دادند كه نمونه آن را مى توان در مكتوب «حسين ابن قياما» مشاهده كرد.
او كه از سران «واقفيه» بود در نامه اى به امام رضا عليه السلام مى نويسد: چگونه ممكن است امام باشى در صورتى كه فرزندى ندارى و امام عليه السلام پاسخ او را چنين نگاشت كه از كجا مى دانى كه من فرزندى نخواهم داشت چند روزى طول نخواهد كشيد كه خداوند به من پسرى عنايت خواهد كرد كه حق را از باطل جدا مى كند.
تا اينكه طبق پيش بينى امام عليه السلام در رمضان سال 195 هجرى و به نقل از ابن عياش در دهم رجب آن سال، ستاره امام جواد عليه السلام متجلى شد و مادرش «سبيكه» را كه از خاندان «ماريه قبطيه»همسر پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم بود و به فرموده امام رضا عليه السلام آفرينشى پاكيزه ومنزه داشت، مرتبت و مقامى والاتر بخشيد.
ولادت امام جواد عليه السلام تمامى شايعات مربوط به امام رضا عليه السلام را پايان بخشيد و دلهره و اضطراب را از ميان شيعيان زدود. بدين جهت، كه امام در حق فرزندش فرمود: اين مولودى است كه براى شيعيان ما «در اين زمان» با بركت تر از او زاده نشده است.
مولودى كه حدود شانزده سال رهبرى و امامت شيعيان را عهده دارشد و در اين راستا آثارى شگفت از خويش به يادگار گذارد و مكتب علمى، اجتماعى شيعه را جلوه خاص بخشيد.
شهادت آن بزرگوار پايانى است بر تلاشهاى چشمگير و پر فروغش تلاشهايى كه خلفاى بنى عباس و دشمنانش را آن چنان غافلگير نمود كه نتوانستند آن حضرت را تحمل نمايند و بدين جهت در صدد شهادت آن حضرت بر آمدند و اين نوشتار نگاهى است به عوامل و موجبات شهادت آن حضرت كه در اين زمينه به بررسى سه عامل مى پردازيم:

● تقواى الهى و عدم همراهى با فساد در بار

مى دانيم كه يكى از القاب آن حضرت «تقى» است و اين به خاطر جلوه و ظهور خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماع آن روز نموده و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راه ديدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومين بر خور دار از صفت تقوا و عصمت الهى هستند چنانكه همه «صادق» راستگو و«كاظم» فرو برنده خشم و «زين العابدين» زيباترين روح پرستنده» هستند.
اما فرهنگ القاب معصومين ريشه اى اجتماعى و برخاسته از عنايت الهى دارد كه لقب «تقى» نيز از اين مقوله است نگاهى به شرايط اجتماعى آن بزرگوار و وضعيت درباريان ما را بدين نكته رهنمون مى كند كه دشمن تلاشى پيگير داشت تا به گمان خود آن حضرت را با عياشيها و فساد دربار براى يك بارهم كه شده است آلوده كند و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان وطرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى اش مى ستودند، ساقط كند و حتى مامون براى كشاندن آن حضرت به بزم دربار، دخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در اين جهت دستورلازم را نيز صادر كرد. اما راه بجايى نبرد و پاكى و تقواى امامت بر انديشه باطل مامونى پيروز گشت و نورانيتى مضاعف يافت. اين بار كافى است روايت ذيل را مرور كنيم.
ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب» از محمد بن ريان نقل مى كند كه مامون درباره امام محمد تقى عليه السلام به هر نيرنگى دست زد شايد بتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنيا نمايد و به فسق و لهواو را متمايل كند به نتيجه اى نرسيد تا زمانى كه خواست دختر خود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد كنيزك از زيباترين كنيزكان را بگمارند تا زمانيكه امام جواد عليه السلام براى حضور در مجلس دامادى وارد مى شود با جام هاى جواهر نشان از اواستقبال كنند كنيزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرت توجهى به آنها ننمود.
و مردى بود به نام «مخارق» كه آوازه خوان بود و بربط نواز و ريشى دراز داشت. مامون او را طلبيد واز او خواست كه تلاش خود را جهت متمايل نمودن امام عليه السلام به امور مزبور بكار گيرد.
مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر عليه السلام كمترين علاقه اى به دنيا داشته باشد من به تنهايى مقصود تو را تامين مى كنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونه اى كه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنين كرد ولى ديد حضرت جواد عليه السلام نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هيچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو به آن مرد كرد و فرمود، «اتق الله ياذاالعثنون» از خدا پروا كن اى ريش دراز.
پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمرد. مامون از او پرسيد تو را چه شد؟ گفت:وقتى كه ابو جعفر عليه السلام فرياد بركشيد آن چنان هراسيدم كه هرگز به حالت اول باز نخواهم گشت.
روايت فوق بيانگر عمق توطئه مامون جهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد عليه السلام مى باشد كه عصمت الهى امام جواد عليه السلام نقشه هاى آنان را نقش بر آب مى نمود. و در همين راستا سخن ديگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافيان خود گفت:
خليفه به اين فكر افتاده است كه ابوجعفر عليه السلام را براى شيعيان و پيروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زنان نمودار كند. نظر شما در اين باره چيست؟ آنها مى گويند اين كاردليل شيعيان و حجت آنرا از بين خواهد برد اما فردى از ميان آنان مى گويد جاسوسهايى از ميان شيعيان برايم اين چنين خبرآورده اند كه شيعيان مى گويند در هر زمان بايد حجتى الهى باشد وهرگاه حكومت متعرض فردى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود خود بهترين دليل است بر اينكه او حجت خداست.
پس از آن «ابن ابى داود» خبر را به خليفه منتقل مى كند دراين هنگام خليفه اين چنين اظهار نظر مى كند كه «امروز در باره اينها هيچ چاره وحيله اى وجود ندارد. ابوجعفر را اذيت نكنيد. پس از نوميدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوه هاى پاكى و تقواى امام بود كه دشمن تصميم به شهادت امام عليه السلام را مى گيرد زيرا كه هر روز شخصيت امام عليه السلام فروغى فروزان تر به خويش مى گيرد و دلهاى مشتاق پاكى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مى كند.
و امام عليه السلام بى رغبتى و ناراحتى خويش را از وضعيت دربار و همراهى آنان اظهار مى داشت.
«حسين مكارى» مى گويد: در بغداد بر ابوجعفر عليه السلام وارد شدم و در نزد خليفه بانهايت جلالت مى زيست. با خود گفتم كه حضرت جواد عليه السلام با اين موقعيت كه در اينجا دارد ديگر به مدينه برنخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت ديدم امام سرش را پايين انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالى كه رنگ مباركش زرد شده بود، فرمود: «اى حسين نان جو با نمك نيم كوب در حرم رسول خدا صلى الله عليه وآله نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مى كنى.

● برترى دانش و تفوق علمى

دومين عامل شهادت امام جواد عليه السلام را مى توان حضور قوى و كار آمد حضرت در صحنه هاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زيرا كه اين امر ناتوانى خليفه را در مقابل امام جواد عليه السلام كه بسيارى خلافت را حق آنان مى دانستند به نمايش مى گذاشت. و ضعف بنيه علمى دانشمندان دربارى را هر چه بيشتر آشكار مى ساخت كه از ميان مباحثات متعدد حضرت يكى از آنها را برگزيده و نقل مى كنيم.
«زرقان» كه با «ابن ابى داود» دوستى و صميميت داشت مى گويد يك روز ابن ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى كه به شدت افسرده و غمگين بود علت را جويا شدم گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم پرسيدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابوجعفر «امام جواد عليه السلام» در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم: جريان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه «معتصم» خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفه همه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد عليه السلام» را نيز فراخواند و از ما پرسيد دست دزد از كجا بايد قطع شود؟ من گفتم: از مچ دست.
گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دست در آيه تيمم «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم»، صورت و دستهايتان را مسح كنيد» تا مچ دست است. گروهى از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مى گفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود ولى گروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دليل آن را پرسيد گفتند: منظور از دست در آيه شريفه وضوء: «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق» صورتها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد. تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمد ابن على امام جواد عليه السلام كرد و پرسيد: نظر شما در اين مساله چيست؟
امام فرمود گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد. محمد بن على عليه السلام گفت: چون قسم دادى نظرم را مى گويم. اينها در اشتباه اند. زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و بقيه دست بايد باقى بماند.
معتصم گفت: به چه دليل؟
گفت: زيرا رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى پذيرد. بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود دستى براى او نمى ماند تا سجده نماز را به جا آورد و نيز خداى متعال مى فرمايد: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجده گاهها از آن خداست. پس هيچ كس را همراه با خدا مخوانيد.
ابن ابى داود مى گويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد دستور داد انگشتان دزد را قطع كنند و من همان جا آرزوى مرگ كردم. پس از سه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مى گويد: به معتصم گفتم خير خواهى براى اميرالمومنين بر من واجب است و من در اين جهت سخنى مى گويم كه مى دانم با آن به آتش جهنم مى افتم. معتصم گفت آن سخن چيست؟ گفتم:
چگونه اميرالمومنين براى امرى از امور دينى كه اتفاق افتاده است به خاطر گفته مردى كه نيمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مى كنند او از اميرالمومنين شايسته تر به مقام اوست، تمامى سخنان آن علماء و فقها را رها كرده و به حكم آن مرد حكم كرد؟
پس رنگ معتصم تغيير كرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را در برابر اين خيرخواهيت به تو پاداش نيك عطا كند و پس از آن بود كه تصميم به شهادت امام عليه السلام گرفت.

● بزرگداشت نهضت هاى شيعى

حسين بن على مشهور به شهيد فخ نواده حضرت مجتبى عليه السلام در زمان يكى از خلفاى بنى عباس به نام هادى عباسى قيام كرد. ياد و نام او سندى بر محكوميت بنى عباس تلقى مى شد و حماسه نهضت هاى شيعى عليه خلفاى عباسى را در خاطره ها تجديد مي نمود.
در حمايت ازاين شهيد انقلابى روايتى نيز از امام جواد عليه السلام مى خوانيم: «پس از فاجعه كربلا هيچ فاجعه اى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است.»
يكى از نويسندگان در حكمت نقش انگشترى امام جواد عليه السلام «نعم القادر الله» مى نويسد: بعد از آن كه «مامون» همه انقلاب ها را سركوب نموده و تمامى صداها را خفه كرد. طبيعى بود كه مامون و عباسيان و يارانشان احساس كنند كه به نهايت آروزيشان رسيده و به ارزشمندترين آرمان هايشان كه عبارت بود از محكم ساختن پايه هاى حكومت و سلطنت شان به طورى كه ديگر هيچ نيرويى توان ايستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته باشد، دست يافته اند ولى مى بينيم كه بعد از اين همه، نقش انگشترى امام جواد عليه السلام در برابر تمامى تصورات آنان قد علم مى كند وتمامى مظاهر و سركشى و ستم آنان را محكوم مى كند آن نقش اين جمله است «نعم القادرالله» چه نيكو توانمندى است خدا.
و در اين راستاست كه معتصم پس از اين كه از مردم بيعت براى خود گرفت جوياى حال امام جواد عليه السلام شد و دستور داد كه امام جواد عليه السلام و همسرش ام الفضل را به بغداد فرا خوانند. زيرا كه حضور و نام و ياد آن بزرگوار حماسه جهاد و پرچم آزادگى و عزت ايمان است و جلوه امامت و وصايتش مهر باطلى است بر خلافت هاى باطل بنى عباس.
درود و سلام و صلوات خدا بر جواد الائمه عليه السلام آن هنگام كه باميلادش جلوه زيباى مبارك ترين مولود را رقم زد و آن هنگام كه باقامت زيباى امامت خويش قيامتى از شكوه و جلال و عظمت الهى را متجلى ساخت و آن زمان كه در آخر ذى قعده سال 220 هجرى ديده ازجهان فرو بست و با غروب غمگنانه و افتخار آفرين خويش تجلى بخش آيات جهاد و شهادت گشت. 

حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم(ع)

dr rafiei21 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)

 

 

musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام حسن مجتبی(ع)۰۰:۵۴
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام صادق(ع) و سفیان ثوری۰۲:۳۴
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-وصیت امام صادق(ع)۰۲:۱۹
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام رضا(ع) و مرد مسیحی۱۰:۴۸
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام رضا(ع)۰۱:۴۸
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام صادق(ع) و یاران۰۳:۲۶
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام جواد (ع)۰۱:۴۲
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-صبر در مصیبت امام رضا(ع)۰۲:۰۵
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-صادق آل نبی۰۱:۳۷
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام صادق و مرد تشنه۰۰:۴۷
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام صادق(ع) و غنای دین۰۰:۴۵
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-اثر کلام امام باقر(ع)۰۴:۰۴
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-کسب و کار حلال۰۵:۰۱
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام محمد باقر(ع)۰۱:۲۳
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-نجابت نعمان بن بشیر۰۲:۲۵
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام رضا غریب۰۲:۲۲
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام رئوف۰۰:۳۵
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-عنایت سریع۰۱:۳۴
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-عنایات امام رضا(ع)۰۳:۰۶
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-مناجات امام سجاد(ع)۰۱:۵۴
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-امام هادی(ع) و کمک به فقرا۰۱:۲۴
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-نذر به ائمه(ع)۰۱:۰۲
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-دعا۰۱:۱۷
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-نذر نیاز۰۲:۴۸
musicdl2862 حجت الاسلام دکتر رفیعی داستانهای کوتاه از 14معصوم(ع)حجت الاسلام دکتر رفیعی-داستانهای کوتاه از ۱۴معصوم-دعا کردن برای امام هادی(ع)۰۴:۳۹

نرم افزار پرسمان همسران پیامبر    منبع :زهرامدیا

Porseman Hamsaran Peyambar11  نرم افزار پرسمان همسران پیامبر

نرم افزار پرسمان همسران پیامبر  به صورت پرتابل بوده و نیازی به نصب ندارد و تنها با کلیک بر روی آیکون برنامه اجرا می شود که شما می توانید با کپی کردن فایل های نرم افزار در فلش مموری خود در صورت نیاز از آن در محل های مختلف که امکان نصب نرم افزار وجود ندارد استفاده کنید.
 از جمله عناوین موجود در نرم افزار میتوان به فلسفه ازدواج های پیامبر ، مهریه همسران ، عدالت ، زندگی نامه همسران پیامبر ، قرآن و همسران پیامبر، همسران پیامبر و اهل بیت و …. اشاره کرد.
از امکانات این برنامه میتوان به انواع جستجو : جستجو در متن ، جستجو در سوالات و جستجو در کل متن کتاب ، خصوصی کردن تنظیمات ، معرفی مراکز پاسخگو و … اشاره کرد.
هزینه استفاده از نرم افزار قرائت سوره قدر می باشد.

 

دانلود

سریال امام علی (ع)   منبع:سایت زهرا مدیا

نرم افزار کتاب قصه هاى تربیتى چهارده معصوم (ع)

7468 Ghesehaye Tarbiyatie 14 Maso  نرم افزار کتاب قصه هاى تربيتى چهارده معصوم (ع)

چهره هاى آسمانى به گونه اى هستند که هر کس مى تواند بدون دغدغه خاطر سیره و روش ‍زندگى آنها را خوراک جان خویش گرداند و به تربیتى الهى نایل شود در کتاب حاضر گلچینى از این درسهات که از آن چهارده نور چهارده نور مقدس به منصه ظهور در آمده است تا همگان بتوانند در هر یک از مقاطع فکرى سنى ، زمانى و مکانى آن بهره گیرند.
امیدواریم بتوانیم به شما در شناخت زندگی چهارده معصوم کمک کوچک کرده باشیم.

 

دانلود

امام جعفر صادق(ع)


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

امام جعفر صادق(ع)

امام جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب(ع)كه كنيه ايشان ابو عبد اللّه است، امام ششم از ائمه اثنى عشر و معصوم هشتم در نظر شيعه اماميه است .

درباره تاريخ ولادت و وفات و عمر حضرت صادق(ع)شايد اصح و اتقن روايات گفته شيخ مفيد در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدينه در سال 83 و وفات ايشان در شوال سال 148 هجرى و مدفن ايشان در بقيع در كنار پدر و جد بزرگوار و عم بزرگش امام حسن(ع)مى‏باشد.مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود.روايات و نصوصى كه دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسيار است.

لقب آن حضرت صادق بود زيرا هرگز جز سخن درست نفرمود.رسول الله(ص)درباره او خبر داد كه«كلمه حق و پيك صدق است».منصور عباسى هميشه او را با اين لقب مى‏ناميد.او را فاضل و طاهر و صابر نيز مى‏خواندند ولى اشهر القاب او كه تاريخ ثبت كرده است همان صادق است.

امام صادق(ع)حدود 12 سال در كنار جدش امام زين العابدين(ع)و 19 سال بعد از رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع)به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهده‏دار بود.آن حضرت ده فرزند داشت به ترتيب ذيل: 1)اسماعيل، 2)عبد الله، 3)ام فروه كه مادر ايشان فاطمه دختر حسين بن على بن حسين عليهماالسلام بود، 4)امام موسى كاظم(ع)، 5)اسحاق، 6)محمد، 7)عباس، 8)على، 9)اسماء، 10)فاطمه، كه از مادران مختلف بودند.

اسماعيل بزرگترين اولاد حضرت صادق(ع)بود و حضرت او را بسيار دوست مى‏داشت تا آنجا كه بعضى گمان مى‏بردند او پس از پدرش امام شيعيان خواهد بود.اما اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت و مردم جنازه او را از عريض(موضعى در مدينه)تا بقيع حمل كردند.پس از وفات حضرت صادق(ع)جمعى همچنان اسماعيل را امام دانستند و فرقه اسماعيليه از همين جا منشعب شد.

فقه شيعه اماميه كه به فقه جعفرى مشهور است منسوب به حضرت صادق(ع) است زيرا قسمت عمده احكام فقه اسلامى بر طبق مذهب شيعه اماميه از آن حضرت است و آن اندازه كه از آن حضرت نقل شده است از هيچيك از اهل بيت عليهم‏السلام نقل نگرديده است.اصحاب حديث اسامى راويان ثقه را كه از او روايت كرده‏اند به 4000 شخص بالغ دانسته‏اند.

در نيمه اول قرن دوم هجرى فقهاى طراز اولى مانند ابو حنيفه و امام مالك بن انس و اوزاعى و محدثان بزرگى مانند سفيان ثورى و شعبة بن الحجاج و سليمان بن مهران اعمش ظهور كردند.در اين دوره است كه فقه اسلامى به معنى امروزى آن تولد يافته و رو به رشد نهاده است و نيز اين دوره عصر شكوفايى حديث و ظهور مسائل و مباحث كلامى مهم در بصره و كوفه بوده است.

حضرت صادق(ع)در اين دوره در محيط مدينه كه محل ظهور تابعين و محدثان و راويان و فقهاى بزرگ بود رشد كرد اما منبع علم او در فقه نه«تابعان»و نه«محدثان»و نه«فقها»ى آن عصر بودند، بلكه او تنها از يك طريق كه اعلا و اوثق و اتقن طرق بود نقل مى‏كرد و آن همان از طريق پدرش امام محمد باقر(ع)و او از پدرش على بن الحسين(ع)و او از پدرش حسين بن على(ع)و او از پدرش على بن ابى طالب(ع)و او هم از حضرت رسول(ص)بود.

اين طريق عالى در صورتى است كه ما با اهل سنت مماشات كنيم و به زبان و اصطلاح ايشان سخن بگوييم و گر نه بر طبق مبانى اعتقادى شيعه اماميه علوم ائمه اثنى عشر(ع)علم لدنى و از جانب خداست و اين ائمه بزرگوار در مواردى كه روايتى از آباء طاهرين خود نداشته باشند، خود منبع فياض مستقيم احكام الهى هستند و حاجتى به«حدثنا»و نظائر آن ندارند.

همين نكته است كه اهل سنت از آن غفلت دارند و چون مى‏بينند بعضى از امامان معصوم احاديث را از طريقى كه معروف ايشان است روايت نكرده‏اند آنها را در عداد«علما»قرار نداده‏اند و ندانسته‏اند كه اين زحمات ايشان در راه نقد رجال حديث و تأليف كتبى درباره راويان حفاظ و ثقات و غيره كه سرانجام هم به نتايج چندان مثبتى نمى‏رسد براى بدست آوردن احاديثى است كه سلسله روات آن همه ثقه و عادل و حافظ باشند و اين حكم به تصديق همه بزرگان ايشان درباره ائمه شيعه(ع)صادق است و بنابر اين روايتى كه سند آن منحصرا اين امامان باشد اعلا و اوثق روايات است، تا چه رسد به اينكه خود ايشان به جاى«سند»مستند و اصل باشند.

معهذا اهل سنت و جماعت در برترى علمى و روحانى حضرت صادق(ع) متفقند، چنانكه امام ابو حنيفه گفته است: «جعفر بن محمد افقه اهل زمان بود.» امام مالك گفته است: «هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و در خاطر هيچكس خطور نكرده كه در فضل و علم و ورع و عبادت، كسى بر جعفر بن محمد مقدم باشد.» ابن خلكان در وفيات الاعيان آورده است: «مقام فضل جعفر بن محمد مشهورتر از آن است كه حاجت به شرح و بيان باشد.» ابن حجر هيتمى در الصواعق المحرقة نوشته است: «جعفر بن محمد در سراسر جهان اسلام به علم و حكمت مشهور بود و مسلمانان علم را از وى آموخته و نقل كرده‏اند.»و نيز گفته‏اند كه وى هنوز نوجوان بود كه علما و محدثين و مفسرين عصر از محضرش كسب فيض مى‏كردند.

حضرت صادق(ع)كه در ميان ائمه(ع) از عمر نسبتا طولانى برخوردار بوده است در عصر خود مرجع دينى شيعيان و معتقدان به اهل البيت بوده است.خود آن حضرت در آشفته بازار حديث و مدعيان علم و دين و فقه، ابواب علم را بر روى دوستان و معتقدان خود گشود و فقه اهل بيت را به جهانيان شناساند.ذهبى در سير اعلام النبلاء(ج 257/6)مى‏گويد: از عمرو بن ابى المقدام روايت شده است كه(مى‏گويد)هر گاه به جعفر بن محمد(ع)نگاه مى‏كردى در مى‏يافتى كه او از نسل پيامبران است.او را ديدم كه در«جمره»ايستاده بود و مى‏گفت: «از من بپرسيد، از من بپرسيد»و نيز از صالح بن ابى الاسود روايت شده است كه گفت: شنيدم كه جعفر بن محمد مى‏گفت: پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد، زيرا كسى پس از من به مانند حديث من شما را حديث نخواهد كرد.اين فرمايش حضرت صادق(ع)مؤيد گفته ماست، زيرا حديث او از طريقى بود كه هيچيك از محدثان ديگر آن طريق را نداشتند.

«فقه جعفرى»چون بر مبناى علم مستقيم و مستند به منبع وحى است مخالف قياس است.ولى ابو حنيفه كه معاصر آن حضرت بود چنانكه مشهور است بيشتر احاديث مشهور ميان معاصران خود را قبول نداشت و ناچار بود كه در بسيارى از موارد به جهت فقدان دليل نقلى دست به قياس بزند.

رواياتى كه از حضرت صادق(ع)در مذمت قياس و نهى از به كار بردن آن در احكام شرعى در كتب شيعه آمده است معروف است، زيرا آن حضرت مى‏فرمودند كه با دسترسى به منبع علم ديگر حاجتى به قياس نيست و چه بسا كه قياس خطا كند و قياس كننده را در خطا و ضلالت افكند.

امام مالك بن انس پيشواى مذهب فقهى مالكى چون اهل مدينه بود و در آن شهر بزرگ شده بود عمل اهل مدينه را منبع مهم و عمده فقه اسلامى مى‏شمرد زيرا به گفته او مردم اين شهر احكام فقهى را از پدران و اجداد خود كه افتخار هم عصرى با حضرت رسول(ص)و اصحاب را داشته‏اند فرا گرفته‏اند و بنابر اين عمل ايشان مى‏تواند معيار و مأخذ خوبى براى اطلاع از افعال و اقوال رسول الله(ص)و اصحاب او باشد. اين معيار بيشتر از همه در خاندان آن حضرت و اهل بيت (ع)موجود بود. امام على(ع)نزديكترين شخص به حضرت رسول(ص)بوده، افعال و اقوال رسول الله (ص) بيش از همه در افعال و اقوال امام على(ع)منعكس بود. همينطور افعال و اقوال على(ع)در فرزندانش حسن و حسين و احفاد و اسباطش على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم‏السلام بهتر و بيشتر از هر كس ديگر تجلى مى‏كرد.پس فقه جعفرى از اين جهت بر فقه مالكى ارجحيت آشكارى دارد.

فقه شافعى كه دنباله فقه مالكى و صورت كاملتر و گسترده‏تر آن است نيز از جهت مبانى و موازين نمى‏تواند با فقه اهل البيت هم‏تراز باشد و فقه احمد بن حنبل هم كه تكيه عمده بر احاديث و روايات دارد به همين حال است.

دوران امامت حضرت صادق(ع)يكى از ادوار پر آشوب تاريخ اسلام است.اين دوره كه از سال 114 هجرى تا سال 148(سال وفات آن حضرت)طول كشيده است شاهد ظهور و قتل زيد بن على بن الحسين(122 ه.ق.)انتقال خلافت از بنى اميه به بنى عباس(132 ه.ق.)كشته شدن ابو مسلم خراسانى(137 ه.ق.)كشته شدن عبد اللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و كشته شدن فرزندان او محمد بن عبد الله ملقب به نفس زكيه و ابراهيم بن عبد الله معروف به قتيل باخمرى(145 ه.ق.)و بناى شهر بغداد(سال 145 و 146 ه.ق.)است.

آن حضرت در اين حوادث مهم سياسى مورد توجه و نظر عده زيادى از مسلمانان بود و حتى بسيارى از مردم او را براى خلافت مناسبتر و شايسته‏تر از سفاح و منصور مى‏دانستند، اما او بينش سياسى و دورنگرى عميقى از خود نشان داد و چون مى‏دانست كه جريان حوادث در مسيرى ديگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و اهل سنت است خود را از فتنه‏ها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با اين وسيله مشعل فروزان امامت و علم را كه بسيار مورد نياز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت.

در اواخر خلافت بنى اميه، داعيان بنى عباس در خراسان به شدت بر ضد بنى اميه تبليغ مى‏كردند و سران سپاه را مخصوصا در خراسان به بيعت بنى عباس فرا مى‏خواندند و اين امر در زير پوشش دعوت به«رضى من آل محمد»صورت مى‏گرفت يعنى دعوت به كسى كه مورد رضايت مردم باشد و از«آل محمد»باشد.بعضى از علويان فريفته ظاهر«رضى من آل محمد»شده بودند و مى‏پنداشتند در صورت سقوط بنى اميه مردم به ايشان روى خواهند آورد.سر دسته اين علويان عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب(ع)و دو پسرش محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله بودند.چون اخبارى درباره ظهور«مهدى»از آل محمد شايع بود و همچنين شايع بود كه نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص)و پدر ايشان يكى است، آرزوى علويان حسنى در اينكه«محمد بن عبد الله»همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه كند خيلى زياد بود.

اما جريان حوادث به نوعى ديگر بود و داعيان به سقوط خلافت بنى اميه مردم را در نهان به بنى عباس دعوت مى‏كردند و احفاد عبد الله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده مى‏كردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع)ابراهيم امام پسر محمد بن على بن عبد الله بن عباس و برادرانش ابو العباس سفاح و ابو جعفر منصور بودند.

بنا به خبرى كه در مقاتل الطالبيين آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنى اميه عده‏اى از بزرگان بنى هاشم از بنى عباس و علويان در«ابواء»(موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبد الله بن عباس و برادرانش ابو جعفر منصور و ابو العباس سفاح از بنى عباس و عبد الله بن حسن و پسرانش محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله از علويان بودند.در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى به يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند.عبد الله بن حسن فورا گفت كه مى‏دانيد كه اين پسر من همان«مهدى»است و بياييد تا با او بيعت كنيم.ابو جعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبد اللّه بيعت كردند.پس از آن به دنبال امام صادق(ع)فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار(يعنى ظهور مهدى)نرسيده است و روى به عبد الله بن حسن كرده فرمود: اگر مى‏پندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مى‏خواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمى‏كنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبد الله بن حسن فرمود: اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابو العباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبد الله بن عبد العزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود: آيا صاحب«رداى زرد»را ديدى؟گفت: آرى، فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابو جعفر منصور است).

در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنى اميه بوده است و سران بنى عباس در آن حضور داشته‏اند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به«رضى من آل محمد»عمل مى‏كردند مى‏خواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم ساده انديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصا ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيله‏گر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبد الله بن حسن كرد تا كاملا به نيت او پى ببرد.

اما حضرت صادق(ع)از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد.بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبد الله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع)دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو(يعنى محمد)بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد.

بنا به اين روايت محمد بن عبد الله پس از آنكه خروج كرد از حضرت صادق(ع)خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آن حضرت را به زندان انداختند.اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبد الله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامه‏اى از آن حضرت به عبد اللّه بن حسن نقل شده است كه آن حضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه«إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد أخيه و ابن عمه»است.در اين نامه آن حضرت عبد الله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتاريها و مصائبى كه برايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.(بحار الانوار، 299/47 به بعد)

روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع)عارف بوده‏اند.

در اينجا بايد گفت كه اگر چه آن حضرت از بيعت با محمد بن عبد الله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع)به دست منصور هم ابدا راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مى‏فرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مى‏دانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع)شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمى‏خواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مى‏داشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنى عباس و عمال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود.

منصور پس از غلبه بر محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله، امام صادق(ع)را از مدينه به عراق فرا خواند.روايات متعددى در باب رفتن حضرت صادق به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در بحار الانوار در شرح احوال امام صادق(ع)در باب«ما جرى بينه عليه‏السلام و بين المنصور و ولاته و سائر الخلفاء و الناصبين...»آورده است.

از مجموع اين روايات چنين بر مى‏آيد كه ظاهرا منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آن حضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آن حضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است.

اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آن حضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن(ع)آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع)كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانه‏اى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود.

به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود.اما همينكه او را مى‏بيند و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده مى‏كند و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود مى‏شنود خود تحت تأثير شخصيت او قرار مى‏گيرد و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر مى‏كند، بلكه او را با احترام بى‏مانندى روانه منزل مى‏سازد.

جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع)و پدر بزرگوارش امام باقر(ع)به اندازه‏اى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند.از جمله اين اشخاص ابو الخطاب محمد بن ابى زينب مقلاص بن الخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آن حضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در رجال كشى(308-290)آمده است.

در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع)به صراحت عقيده ابو الخطاب را درباره اينكه آن حضرت علم غيب دارد نفى فرموده است و فرموده است: «و اللّه الذي لا إله إلا هو ما أعلم الغيب و لا آجرني الله في أمواتي و لا بارك في أحيائي إن كنت قلت له...»يعنى: سوگند به خدايى كه آفريننده‏اى جز او نيست كه من غيب نمى‏دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهاد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشاياد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...»آنگاه فرمود كه من با عبد الله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مى‏دانستم چنان مى‏كردم كه كار بر عكس مى‏شد و زمينهاى هموار و آبگير به من مى‏رسيد.

در روايت ديگر ابو بصير به حضرت صادق عرض مى‏كند كه آنها(يعنى خطابيه)مى‏گويند شما شمار قطره‏هاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مى ‏دانيد، حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله نه، به خدا كه اين همه را جز خدا كسى نمى ‏داند.»

از اصحاب مشهور حضرت صادق(ع)مفضل بن عمر جعفى كوفى است كه از خواص آن حضرت بوده است و رواياتى در مدح او از حضرت صادق و حضرت كاظم(ع)روايت شده است. خبر مشهور به«توحيد مفضل بن عمر» كه مشتمل بر دلايل اثبات صانع و توحيد خداوند است از راه او از حضرت صادق(ع)روايت شده است و اين خبر به تمامى در كتاب التوحيد از بحار الانوار مجلسى(ج 3)مندرج است و همينطور است خبر معروف به خبر«اهليلجه»كه مفضل از حضرت صادق(ع)نقل كرده است.

معروف است كه ابو عبد الله جابر بن حيان صوفى كوفى كه در فن كيميا كتابهاى متعددى از او باقى مانده است از شاگردان امام صادق(ع)بوده است، ولى در ميان اصحاب حضرت صادق(ع)در كتب شيعه نامى از جابر بن حيان نيست.ابن نديم در الفهرست(355-354)مى‏گويد شيعه او را از بزرگان خود و يكى از«ابواب»مى‏شمارند و مى‏پندارند كه او يار امام جعفر صادق(ع)بوده است.به هر حال به طور قطع نمى‏توان سخنى در اين باب گفت.

در باره كمالات معنوى و سجاياى اخلاقى امام صادق(ع) در همه كتب رجال و سيره سخنها رفته است.حافظ ابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء(115/3)مى‏گويد: «امام ناطق و پيشتاز مراحل كمال ابو عبد الله جعفر بن محمد صادق روى به عبادت و خضوع آورده و عزلت و خشوع را بر رياست و اجتماعات ترجيح داده بود»و نيز گويد«بعد از نماز عشا و گذشتن پاسى از شب انبانى از نان و گوشت و مقدارى پول بر دوش مى‏گرفت و به طور ناشناس به در خانه فقراى مدينه مى‏رفت و آن نان و غذا را بين آنها قسمت مى‏كرد.آنها زمانى ولى نعمت خود را شناختند كه آن حضرت وفات يافت.»

ابن شهر آشوب ساروى در مناقب از انس بن مالك روايت كرده است كه آن حضرت پيوسته در يكى از اين سه حال بود يا صائم بود يا نماز مى‏گزارد و يا ذكر خداى مى‏كرد. محضرش پربار، حديثش بسيار و معاشرتش شيرين و دلنشين بود.

عبد الله بن جعفر پس از اسماعيل بزرگترين فرزند حضرت صادق(ع)بود، اما در او صفاتى كه او را شايسته امامت كند وجود نداشت اما باز كسانى پيدا شدند كه او را امام دانستند و اين عده به«فطحيه»معروف هستند.محمد بن جعفر فرزند ديگر امام در زمان مأمون قيام كرد و او را گرفتند و به خراسان بردند او در آنجا با حرمت و اعتبار مى‏زيست تا وفات يافت. پس از وفات حضرت صادق(ع)امامت به اجماع شيعه اماميه، به دلايل و نصوصى كه در كتب مفصل مذكور است به امام موسى الكاظم(ع) رسيد.

مكتب و راويان امام صادق(ع)

عصر امام صادق(ع)از متحولترين اعصار در تاريخ فقه و حديث و كلام و تصوف اسلامى است.نهضت علمى جمع و تدوين حديث به تشويق عمر بن عبد العزيز از اوايل قرن دوم آغاز شده بود.ذهبى در حوادث سال 143 ه.ق. مى‏گويد در اين سال بود كه در مكه و مدينه علما شروع به تدوين حديث كردند و ابن جريج(يا جريح)(م ح 149 ه.ق.)و محمد بن اسحاق(م 151 ه.ق.)و مالك بن انس(م 179 ه.ق.)و بسيارى ديگر از كبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حديث مى‏كردند، و چنانكه خواهيم ديد بسيارى از بزرگان و محدثين اهل سنت يا مستقيما شاگرد حضرت صادق(ع)بوده‏اند، يا از آن حضرت روايت كرده‏اند.در عالم تشيع نيز به ارشاد امام باقر(ع)(104-57 ه.ق.)شاگردان ايشان كتابت حديث را آغاز كرده بودند.علم فقه نيز در كمال شكوفايى بود و در همان زمان كه امام صادق(ع)با پرداختن به بسيارى از ابواب فقه و بيان احاديث و احكام فقهى مذهب فقه جعفرى را كه به نام خود ايشان نامبردار است تحكيم مى‏كرد، مذاهب بزرگ فقهى ديگرى نيز در عالم تسنن در شرف شكل گيرى بود.

ابو حنيفه نعمان بن ثابت(م 150 ه.ق.)مؤسس مذهب فقهى حنفى از كبار شاگردان امام صادق(ع)بود و اين سخنان او مشهور است كه«عالمتر از جعفر بن محمد نديده‏ام»و«اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم»و منظورش از آن دو سال، ايامى است كه مجالستهاى مكررى در مدينه و كوفه با امام صادق(ع)داشته است.

مالك بن انس(م 179 ه.ق.)بنيانگذار مذهب فقهى مالكى و صاحب كتاب موطأ كه از قديمترين مجاميع حديث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پيوند نزديك و به ايشان ارادت بسيار داشت.اين گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عين أفضل من جعفر بن محمد»(هيچكس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد نديده است)و گاه با اين عبارت احترام آميز: «حدثني الثقة بعينه جعفر بن محمد»از ايشان حديث روايت مى‏كند.دو تن ديگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، يعنى محمد بن ادريس شافعى و احمد بن حنبل، با آنكه صحبت و محضر امام صادق(ع)را درك نكرده بودند، براى ايشان احترام شايان قائل بوده و از ايشان نقل روايت كرده‏اند.

از نظر علم كلام نيز اين عصر، دوره تكوين بسيارى مكاتب و مذاهب كلامى است.از جمله تكوين مكتب معتزله با الهام از انديشه‏هاى حسن بصرى(110-21 ه.ق.)و كوشش واصل بن عطا(180-80 ه.ق.)و ابو هذيل علاف(متوفى در اوايل قرن سوم)كه با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است و فرقه جهميه جبرگرا به كوشش جهم بن صفوان(م 128 ه.ق.)در همين عصر است.

مانويت - كه در اين عصر غالبا«زندقه»ناميده مى‏شود - رواج بسيار داشت.امام صادق(ع)مناظره‏هاى سنجيده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصا با دهريان و زنديقان و آزاد انديشان زمانه داشتند.مباحثه‏ها و مناظره‏هاى حضرت با عبد الكريم بن ابى العوجاء معروف و متن كامل يا ملخص بعضى از آنها در اصول كافى نقل شده است.

هشام بن حكم كه اهل كلام و فلسفه بود و به انواع مكاتب كلامى عصر گرايش يافته و از آنها سرخورده بود، با راه يافتن به حضور امام(ع)و طرح چندين سؤال، شيفته مشرب عقلى و استدلالى ايشان شد.

از بزرگان صوفيه قرن دوم ابراهيم بن ادهم، مالك بن دينار، سفيان ثورى و فضيل عياض به حضرت صادق(ع)و آرا و انديشه‏هاى ايشان گرايش داشته‏اند.

شيخ مفيد در ارشاد، طبرسى در اعلام الورى و ابن شهر آشوب در مناقب تصريح كرده‏اند كه شاگردان و روايت كنندگان از امام صادق(ع)چهار هزار نفر بوده‏اند.مى‏گويند فقط در كوفه نهصد شيخ بوده‏اند كه همه مى‏گفتند: «حدثنى جعفر بن محمد»(الامام الصادق، اسد حيدر، 398/2).اشهر اصحاب و شاگردان خاص امام صادق(ع)عبارتند از:

1)ابان بن تغلب(ابو عبد اللّه عثمان بن احمد بجلى كوفى)كه از راويان و ياران امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهم‏السلام است و ابن نديم آثار او را نام برده است.

2)مؤمن الطاق كه متكلم برجسته‏ اى بوده است، صاحب كتاب الامامة، كتاب المعرفة، الرد على المعتزلة، كتاب فى امر طلحة و الزبير.

3)مفضل بن عمر جعفى كوفى كه عمده شهرت و اعتبارش به خاطر كتاب توحيد اوست.

4)هشام بن حكم(ابو محمد شيبانى كوفى، م 185 ه.ق.)كه از اصحاب امام موسى كاظم(ع)نيز بوده است، صاحب كتاب الامام، كتاب حدوث الاشياء، كتاب الرد على الزنادقة، و چندين اثر ديگر.ابن نديم بيست و پنج اثر از آثار او بر شمرده است.

5)جابر بن حيان كه محققان تاريخ علوم اسلامى و مستشرقان درباره شخصيت او و ارزيابى و نقادى رسائل منسوب به او مخصوصا رسائلى كه در زمينه شيمى است تحقيقات بسيار كرده‏اند.پاول كراوس مجموعه رسائل باقى مانده از او را به طبع رسانده است.بعضى اشارات و عبارات در بعضى رسالات او هست كه پيوند او را با امام صادق(ع)نشان مى‏دهد.اقوال متعارض و افراطى درباره جابر بسيار است.بعضى او را شخصيتى موهوم و غير تاريخى مى‏دانند، و بعضى او را دانشمندى مسلمان و شيعه، يا متمايل به تشيع، و از شاگردان برجسته امام صادق(ع)مى‏شمارند.

شش تن از ياران امام صادق(ع)هستند كه به اصحاب سته معروفند و همه حديث شناسان و رجال شناسان شيعه آنها را توثيق كرده و به جلالت قدرشان اذعان دارند كه عبارتند از: 1)جميل بن دراج، 2)عبد اللّه بن مسكان، 3)عبد اللّه بن بكير، 4)حماد بن عيسى، 5)حماد بن عثمان، 6)ابان بن عثمان بجلى.

اين نيز گفتنى است كه در منابع حديث و متون روايى شيعه از امام صادق(ع)غالبا فقط به كنيه«ابو عبد اللّه»ياد مى‏كنند.

آثار امام صادق(ع)

غالب آثار امام(ع)به عادت معهود عصر، كتاب مستقيم خود ايشان نيست و غالبا املاى امام(ع)يا باز نوشت بعدى مجالس ايشان است.بعضى از آثار نيز منسوب است و قطعى الصدور نيست.

1)از آثار مكتوب امام صادق(ع)رساله به عبد اللّه نجاشى(غير از نجاشى رجالى)است.نجاشى صاحب رجال بر آن است كه تنها تصنيفى كه امام به دست خود نوشته‏اند همين اثر است.

2)رساله‏اى كه شيخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روايت كرده است و شامل مباحثى در فقه و كلام است .

3)كتاب معروف به توحيد مفضل، در مباحث خداشناسى و رد دهريه كه املاى امام(ع)و كتابت مفضل بن عمر جعفى است و پيشتر به آن اشاره كرديم.

4)كتاب الاهليلجة به روايت مفضل بن عمر كه همانند توحيد مفضل در خداشناسى و اثبات صانع است و تماما در بحار الانوار مندرج است.

5)مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة كه منسوب به امام صادق(ع) است و بعضى از محققان شيعه از جمله مجلسى، و صاحب وسائل و صاحب رياض العلماء صدور آن را از ناحيه حضرت رد كرده‏اند.

6)رساله‏اى از امام(ع)خطاب به اصحاب كه كلينى در اول روضه كافى به سندش از اسماعيل بن جابر از امام صادق(ع) نقل كرده است.

7)رساله‏اى در باب غنايم و وجوب خمس كه در تحف العقول مندرج است.

8)بعضى رسائل كه جابر بن حيان كوفى از امام(ع)نقل كرده است.

9)كلمات قصار كه بعدها به آن نثر الدرر نام داده‏اند و كلا در تحف العقول مندرج است.

10)چندين فقره از وصاياى حضرت خطاب به فرزندش امام موسى كاظم(ع)، سفيان ثورى، عبد اللّه بن جندب، ابى جعفر نعمان احول و عنوان بصرى، كه در حلية الاولياء و تحف العقول ثبت گرديده است.

منابع‏

اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 1

قاموس الرجال فى تحقيق رواة الشيعة، محمد تقى تسترى، قم، 1391 ه.ق.

تاريخ طبرى، 2509/3

وفيات الاعيان، 291/1

حلية الاولياء، 192/3

الامام الصادق و المذاهب الاربعة، اسد حيدر، نجف، 1383 ه.ق.

عمدة الطالب، ابن عنبه، 195

   

 

وفات حضرت معصومه سلام الله علیها


امروز روز وفات حضرت معصومه (س)است.نام شريف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترين لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شيعيان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مكرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نيز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از يك مادر هستند

ولادت آن حضرت در روز اول ذيقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدينه منوره واقع شده است. ديرى نپاييد كه در همان سنين كودكى مواجه با مصيبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربيت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرارگرفت. 

در سال ٢٠٠ هجرى قمرى در پى اصرار و تهديد مأمون عباسى سفر تبعيد گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون اين كه كسى از بستگان و اهل بيت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند. 
يك سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق ديدار برادر و اداي رسالت زينبي و پيام ولايت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حركت كرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. 
اين جا بود كه آن حضرت نيز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زينب(س) پيام مظلوميت و غربت برادر گراميشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبيت (ع) را با حكومت حيله گر بنى عباس اظهار مى كرد. بدين جهت تا كاروان حضرت به شهر ساوه رسيد عده اى از مخالفان اهلبيت كه از پشتيبانى مأموران حكومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتيجه تقريباً همه مردان كاروان به شهادت رسيدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نيز مسموم كردند. 
به هر حال ، يا بر اثر اندوه و غم زياد از اين ماتم و يا بر اثر مسموميت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بيمار شدند و چون ديگر امكان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسيد: از اين شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببريد، زيرا از پدرم شنيدم كه مى فرمود: شهر قم مركز شيعيان ما است.
بزرگان شهر قم وقتى از اين خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى كه «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى كشيد و عده فراوانى از مردم پياده و سواره گرداگرد كجاوه حضرت در حركت بودند، حدوداً در روز ٢٣ ربيع الاول سال ٢٠١ هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى كه امروز «ميدان مير» ناميده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار ميزبانى حضرت نصيب او شد. 
آن بزرگوار به مدت ١٧ روز در اين شهر زندگى كرد و در اين مدت مشغول عبادت و راز و نياز با پروردگار متعال بود. محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستيه به نام «بيت النور» هم اكنون محل زيارت ارادتمندان آن حضرت است. 

سرانجام در روز دهم ربيع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربع الثانى» سال ٢٠١ هجرى پيش از آن كه ديدگان مباركش به ديدار برادر روشن شود، در ديار غربت و با اندوه فراوان ديده از جهان فروبست و شيعيان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجليل فراوان پيكر پاكش را به سوى محل فعلى كه در آن روز بيرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشييع نمودند. همين كه قبر مهيا شد دراين كه چه كسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشكل شدند، كه ناگاه دو تن سواره كه نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پيدا شدند و به سرعت نزديك آمدند و پس از خواندن نماز يكى از آن دو وارد قبر شد و ديگرى جسد پاك و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاك نهان سازد. 

آن دو نفر پس از پايان مراسم بدون آن كه با كسى سخن بگويند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.بنا به گفته بعضي از علما به نظر مى رسد كه آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا كه معمولاً مراسم دفن بزرگان دين با حضور اوليا الهي انجام شده است. 

پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سايبانى از بوريا بر فراز قبر شريفش قرار داد تا اين كه حضرت زينب فرزند امام جواد(ع) به سال ٢٥٦ هجرى قمرى اولين گنبد را بر فراز قبر شريف عمه بزرگوارش بنا كرد و بدين سان تربت پاك آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبيت (ع). و دارالشفاي دلسوختگان عاشق ولايت وامامت شد."آفتاب" سالروز وفات آن حضرت را به تمام عاشقان حضرتش تسلیت می گوید.

احادیثی پیرامون حضرت معصومه(س)
قال الصادق عليه السلام:
ان للّه حرماً و هو مكه ألا انَّ لرسول اللّه حرماً و هو المدينة ألا وان لاميرالمؤمنين عليه السلام حرماً و هو الكوفه الا و انَّ قم الكوفة الضغيرة ألا ان للجنة ثمانيه ابواب ثلاثه منها الى قم تقبض فيها اموأة من ولدى اسمها فاطمه بنت موسى عليهاالسلام و تدخل بشفاعتها شيعتى الجنة با جمعهم

خداوند حرمى دارد كه مكه است پيامبر حرمى دارد و آن مدينه است و حضرت على (ع) حرمى دارد و آن كوفه است و قم كوفه كوچك است كه از 8 درب بهشت سه درب آن به قم باز مى شود - زنى از فرزندان من در قم از دنيا مى رود كه اسمش فاطمه دختر موسى (ع) است و به شفاعت او همه شيعيان من وارد بهشت مى شوند.


عن سعد عن الرضا(ع) قال:
يا سعد من زارها فله الجنة
ثواب الأعمال و عيون اخبار الرضا(ع): عن سعد بن سعد قال: سالت اباالحسن الرضا(ع) عن فاطمه بنت موسى بن جعفر (ع) فقال:
من زارها فله الجنة
امام رضا (ع) فرمود- كسى كه حضرت فاطمه معصومه را زيارت كند پاداش او بهشت است . 

كامل الزيارة:عن ابن الرضا عليهماالسلام قال:
من زار قبر عمتى بقم فله الجنة
امام جواد - كسى كه عمه ام را در قم زيارت كند پاداش او بهشت است . 

امام صادق (ع):
من زارها عارفاً بحقّها فله الجنة (بحار ج ٤٨ صفحه ٣٠٧)
امام صادق (ع) كسى كه آن حضرت را زيارت كند در حالى كه آگاه و متوجه شأن و منزلت او باشد بهشت پاداش اوست . 

امام صادق (ع):
«الّا انَّ حرمى و حرم ولدى بعدى قم» (بحار ج ٦٠ صفحه ٢١٦ )
امام صادق (ع) - آگاه باشيد كه حرم و حرم فرزندان بعد از من قم است

جايگاه حضرت معصومه(س)
لقب «معصومه» را امام رضا(ع) به خواهر خود عطا فرمود:آن حضرت در روايتى فرمود:
«مَنْ زَارَ الْمَعصُومَةَ بِقُمْ كَمَنْ زَارَنى.» (ناسخ التواريخ، ج ٣، ص ٦٨، به نقل از كريمه اهل بيت، ص ٣٢)

«هركس معصومه را در قم زيارت كند،مانند كسى است كه مرا زيارت كرده است.»
اين لقب، كه از سوى امام معصوم به اين بانوى بزرگوار داده شده، گوياى جايگاه والاى ايشان است.

امام رضا(ع) در روايتى ديگر مى فرمايد:
هركس نتواند به زيارت من بيايد، برادرم را در رى يا خواهرم را در «قم» زيارت كند كه ثواب زيارت مرا در مى يابد. (زبدة التصانيف، ج ٦، ص ١٥٩، به نقل از كريمه اهل بيت، ص ٣ .)
منبع:aftabnews.ir

برچسب‌ها: زندگی نامه

زندگینامه امام هادی علیه السلام


زندگینامه امام هادی علیه السلام


"بهتر از نیكی، نیكوكار است، و زیباتر از زیبایی، گوینده آن است و برتر از علم، حامل آن و بدتر از بدی، عامل آن است وحشتناك تر از وحشت، آورنده آن است."

از سخنان گهربار امام هادی علیه السلام

امامان و پیشوایان معصوم (ع) انسانهای كامل و برگزیده ای هستند كه به عنوان الگوهای رفتاری و مشعل های فروزان هدایت جامعه بشری از سوی خدا تعیین شده اند. گفتار و رفتار و خوی و منش آنان ترسیم حیات طیبه انسانی و وجودشان تبلور تمامی ارزشهای الهی است.

بدون شك، ارتباط با چنین چهره هایی و پیروی از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستیابی به كمال انسانیت و سعادت هر دو جهان است. پیشوای دهم (ع) یکی از پیشتازان دانش و تقوا و كمال است كه وجودش مظهر فضائل اخلاقی و كمالات نفسانی و الگوی حق جویان و ستم ستیزان است.

امام ابوالحسن علی النقی هادی علیه السلام ملقب به امام "هادی"، دهمین پیشوای شیعیان درنیمه ذیحجه سال 212 هجری در اطراف مدینه در محلی به نام " صریا" متولد گشت. آن حضرت و فرزند گرامی ایشان امام حسن علیهما السلام به عسكریین شهرت یافتند، زیرا خلفای بنی عباس آنها را از سال 233 به سامرا (عسكر) برده و تا آخر عمر پر بركتشان در آنجا، آنها را تحت نظر قرار دادند. امام هادی علیه السلام به لقبهای دیگری مانند: نقی، عالم، فقیه، امین و طیب شهرت داشت و كنیه مبارك ایشان ابوالحسن است. از آنجا كه كنیه امام موسی كاظم و امام رضا علیهما السلام نیز ابوالحسن بود، لذا برای اجتناب از اشتباه، ابوالحسن اول به امام كاظم علیه السلام، ابوالحسن ثانی به امام رضا علیه السلام و ابوالحسن ثالث به حضرت هادی علیه السلام اختصاص یافته است.

پدر بزرگوارش امام جواد (ع) و مادرش بانوی گرامی سمانه است كه بانویی با فضیلت و با تقوا بود. امام هادی (ع) در سن 6 یا 8 سالگی یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت امام جواد (ع) به امامت رسید. مدت 33 ساله امامت امام هادی (ع) با خلفای معتصم، واثق، توكل، منتصر، مستعن و معتز معاصر بود.

امشب همه نورانی ز ماه شب عشقند

امشب همه ی حور و ملک در تب عشقند

امشب همهی حور و ملک قطره به قطره

چون جام طهورای جنان در لب عشقند

امشب چه شده مرکب عشقم شده پا کوب

امشب همه ی ماه رخان کوکب عشقند

امشب چه شده ماه جواد آمده دنیا

امشب همگی جمع به دور رب عشقند

امشب همه گی مست ز جام علویّ اند

انگار تماشاگر بر رویّ علیّ اند

سروده جعفر ابوالفتحی



برچسب‌ها: زندگی نامه امام هادی علیه السلام, تبیان
[ چهارشنبه دهم آبان 1391 ] [ 8:11 ] [ حمید پورمندی - رحیم یعقوبی ]

خلاصه زندگینامه چهارده معصوم


خلاصه زندگینامه چهارده معصوم علیهم السلام

معصوم اول حضرت محمد(ص)

نام آن حضرت:احمد،محمّد

نام پدر:عبد الله

نام مادر:آمنه

شهرت:خاتم پیامبران،رسول خدا،امین

کُنیه:ابوالقاسم

محل تولد:مکه

زمان تولد:به قول مشهور 17 ربیع الاول سال 571 میلادی

روز مبعث:27 رجب

مدت نبوت:بیست و سه سال

مدت عمر:شصت و سه سال

تاریخ فوت:28 ماه صفر یازدهم هجری

محل فوت:مدینه منوره

محل دفن:جنب مسجد پیامبر

دوران حیات:قبل از نبوت تا چهل سالگی زندگی عادی

از چهل سالگی مبعوث به پیامبری

13 سال بعد از بعثت زندگی در شهر مکه زادگاهش

10 سال بعد از هجرت از مکه به مدینه و آغاز مبارزه و پیروزی و پیشرفت اسلام.

تعداد همسران:از هفده تا بیست و پنج تن

تعداد فرزندان:4دختر به نام های فاطمه،زینب،رقیه،ام کلثوم

و 3 پسر به نام های قاسم،عبد الله،ابراهیم

 معصوم دوم حضرت فاطمه(س)

نام :فاطمه (س)

نام پدر:محمد رسول الله(ص)

نام مادر:خدیجه کبری(س)

شهرت:زهرا،صدیقه،زهره،بتول و ...

کُنیه:ام الحسنین،ام ابیها،ام الائمه

محل تولد:مکه مکرمه

زمان تولد:جمعه 20 جمادی الثانی 5 بعثت

تاریخ ازدواج:دوم هجرت

نام همسر:علی مرتضی(ع)

نام فرزندان:حسن،حسین،زینب،محسن،ام کلثوم

زمان و محل شهادت:سیزده جمادی الاول یا سوم جمادی الثانی یازدهم هجری در 18 سالگی در شهر مدینه النبی

مزار آن حضرت:به قولی در کنار قبر پیغمبر یا قبرستان بقیع و یا بین منبر و قبر پیامبر در مسجد النبی

دوران حیات:

1- زندگی در کنار پیامبر اکرم(ص) و شوهرش علی(ع)

2- چند ماه بعد از فوت پیامبر(ص)

 معصوم سوم (امام اول)حضرت علی(ع)

نام آن حضرت :علی (ع)

نام پدر:ابوطالب

نام مادر:فاطمه بنت اسد

شهرت:مرتضی،امیر مؤمنان

کُنیه:ابوالحسن

محل تولد:مکه در کعبه خانه خدا

زمان تولد:۱۳ رجب ۶۰۱ میلادی

مدت خلافت:۵ سال

مدت امامت:قریب به ۳۰ سال

مدت عمر:۶۳ سال

زمان شهادت:۲۱ رمضان ۴۰ هجری

محل شهادت:مسجد کوفه

زیارتگاه آن حضرت:نجف واقع در عراق کنونی

دوران حیات:

ده سال دوران طفولیت

اسلام آوردن در ده سالگی

۲۳ سال یار پیامبر

۲۵ سال دور بودن از خلافت

حدود پنج سال خلافت و رهبری

تعداد همسران:۷ زن

تعداد فرزندان:۲۸نفر،۱۱پسر و ۱۷ دختر

 معصوم چهارم(امام دوم)حضرت امام حسن(ع)

 نام:حسن

نام پدر:علی بن ابیطالب(ع)

نام مادر:فاطمه زهرا(س)

شهرت:مجتبی

کنیه:ابو محمد

محل تولد:مدینه

زمان تولد:نیمه رمضان سال سوم هجری

زمان شهادت:۲۸ صفر سال ۵۰ هجری در ۴۷ سالگی

محل شهادت:مدینه

دوران حیات:

عصر پیامبر حدود هشت سال

همراهی با پدر حدود سی و هفت سال

عصر امامت حدود ده سال

همسران آن حضرت:۶۴ همسر

فرزندان آن حضرت:۱۹ فرزند شامل ۱۳ پسر و ۶ دختر

 معصوم پنجم(امام سوم)حضرت امام حسین(ع)

نام:حسین(ع)

نام پدر:امام علی (ع)

نام مادر:فاطمه زهرا(س)

شهرت:سید الشهدا

کنیه:اباعبدالله

محل تولد:مدینه النبی

زمان تولد:سوم شعبان ۴ هجری

زمان شهادت:دهم محرم سال ۶۱ هجری

محل شهادت:کربلای معلی در ۵۷ سالگی

مزار آن حضرت:در عراق کنونی شهر کربلا

سیر حیات:

درک رسول الله حدود شش سال

همراه و همرزم پدر سی سال

ده سال یاری با برادر

مدت امامت ده سال

تعداد همسران امام:۴ همسر

تعداد فرزندان امام:۶ فرزند شامل ۴ پسر و دو دختر

 معصوم ششم(امام چهارم)امام سجاد(ع)

نام:علی بن حسین(ع)

نام پدر:حسین (ع)

نام مادر:شهر بانو(دختر یزدگرد سوم)

کنیه:زین العابدین،سجاد

محل تولد:مدینة النبی

نحوه شهادت:به تحریک هشام بن عبد الملک مسموم شد

زیارتگاه امام:قبرستان بقیع در مدینه النبی

سیر حیات:

بیش از بیست سال همرزم پدر

سی و پنج سال دوران امامت که با ۹ نفر از خلفای اموی مقارن بود.

تعداد همسران:یک زن عقدی و تعدادی کنیز

نام فرزندان:۱۵ فرزند شامل ۱۱ پسر و ۴ دختر

 معصوم هفتم(امام پنچم)امام محمد باقر(ع)

نام:محمد بن علی

نام پدر:امام سجاد(ع)

نام مادر:فاطمه دختر امام حسن مجتبی

شهرت:باقر(شکافنده)

کنیه:ابو جعفر

محل تولد:مدینه منوره

زمان تولد:اول یا سوم رجب سال ۵۷ هجری

مزار آن امام:قبرستان بقیع در مدینه

سیر حیات:

سه سال و شش ماه همراه با جد بزرگوارش امام حسین(ع)

سی و چهار سال  و ۱۵ روز با پدرش امام سجاد(ع)

نزدیک به بیست سال امامت در حالیکه خلفای بنی امیّه و بنی عباس حکومت می نمودند.

تعداد فرزندان:۷ فرزندان

 معصوم هشتم(امام ششم)امام جعفر صادق

نام:جعفر

نام پدر:امام باقر(ع)

نام مادر:ام فرَِِِوه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر

شهرت:صادق

کنیه:ابو عبد الله

محل تولد:مدینه منوره

زمان تولد:هفدهم ربیع الاول ۸۳ هجری قمری

خلفای زمان امام:یزیدبن عبدالملک تا مروان حمار آخرین خلیفه ی اموی،سفاح و منصور دوانیقی خلفای عباسی

زمان شهادت:۲۵ شوال ۱۴۸ هجری قمری

محل شهادت:مدینه منوره به دستور  منصور دوانیقی مسموم شد

مزار امام:قبرستان بقیع در مدینه

سیر حیات:

دوران قبل از امامت ۳۱ سال

دوران امامت تا آخر عمر ۳۴ سال

همسران آن حضرت:۳ نفر

فرزندان آن حضرت:۷ نفر،۶ پسر و یک دختر

 معصوم نهم(امام هفتم)امام موسی بن جعفر(ع)

نام:موسی

نام پدر:امام صادق(ع)

نام مادر:حمیده(مصفا)

شهرت:کاظم،باب الحوائج

کنیه:ابو ابراهیم،ابو الحسن

محل تولد:روستایی بین مکه و مدینه

زمان تولد:صبح یکشنبه ۷ صفر سال ۱۲۸

زمان شهادت:۲۵ رجب ۱۸۳ هجری قمری

محل شهادت:زندان هارون در بغداد که به دستور هارون الرشید مسموم شد

مزار شریف آن حضرت:شهر کاظمین در نزدیکی بغداد

سیر حیات:

دوران قبل از امامت قریب به بیست سال

دوران امامت سی و پنج سال که با خلفای عباسی:منصور،مهدی،هادی و هارون الرشید هم عصر بوده و در روزگار خلافت هارون سالها در زندان بسر می برده است.

همسران آن حضرت:تعداد نامعلوم

فرزندان آن حضرت:سی و هفت نفر،۱۹ پسر و ۱۸ دختر

همسران آن حضرت:۳ نفر

فرزندان آن حضرت:۷ نفر،۶ پسر و یک دختر

 معصوم دهم(امام هشتم)امام علی بن موسی الرضا

نام:علی

نام پدر:امام موسی کاظم(ع)

نام پدر:نجمه (اورا بانویی اروپایی نوشته اند)

شهرت:رضا

کنیه:ابو الحسن

محل تولد:مدینه

زمان تولد:یازدهم ذیقعده ۱۴۸ هجری

تعداد زنان:۲ زن،ام حبیبه دختر مامون و زنی دیگر

تعداد فرزندان:یک فرزند(امام جواد)و به قولی پنج پسر و یک دختر(شش فرزند)

زمان شهادت:آخر صفر سال ۲۰۳ هجری قمری در ست ۵۵ سالگی و به وسیله مامون عباسی مسموم شد.

محل شهادت:سناباد نوقان در مشهد کنونی

زیارتگاه امام:مشهد مقدس

سیر حیات:

۳۵ سال پیش از امامت

۱۷ سال در مدینه بعد از امامت

سه سال ولیعهدی مامون در خراسان،که حساس ترین دوران حیات امام می باشد.

 معصوم یازدهم(امام نهم)حضرت امام محمد تقی

نام:محمد

نام پدر:امام رضا(ع)

نام مادر:سبیکه(خیزران)

شهرت:جواد،تقی

کنیه:ابو جعفر،مختار

محل تولد:مدینه النبی

زمان تولد:دهم رجب سال ۱۹۵ هجری قمری

زمان شهادت:ذیقعده سال ۲۲۰ هجری قمری در بیست و پنج سالگی

محل شهادت:کاظمین نزدیک بغداد

زیارتگاه امام:شهر کاظمین

سیر حیات:

دوران کودکی تا هفت سالگی

دوران امامت از هفت سالگی تا بیست و پنج سالگی

 معصوم دوازدهم(امام دهم)امام علی النقی

نام:علی

نام پدر:امام جواد(ع)

نام مادر:سمانه

شهرت:نقی،هادی

کنیه:ابو الحسن سوم

محل تولد:مدینه منوره

زمان تولد:۱۵ ذیحجه سال ۲۱۳ هجری قمری

زمان شهادت:سوم رجب سال  ۲۵۴ هجری قمری

محل شهادت:در شهر سامرا توسط معتز خلیفه عباسی در ۴۱ سالگی

زیارتگاه امام:شهر سامرا در عراق کنونی

سیر حیات:

هشت سال پیش از امامت و رهبری

دوازده سال دوران امامت قبل از خلافت متوکل

چهارده سال همزمان با خلافت ستمکارانه متوکل عباسی

همسران آن حضرت:یک زن

فرزندان آن حضرت:۵ فرزند،۴ پسر و یک دختر

 معصوم سیزدهم(امام یازدهم)امام حسن عسکری

نام:حسن

نام پدر:امام هادی(ع)

نام مادر:سلیل

شهرت:عسکری،زکّی

کنیه:ابو محمد،مشهور به ابن الرضا

محل تولد:مدینه منوره

زمان تولد:هشتم ربیع الثانی،۲۴ ربیع الاول سال ۲۳۲ هجری قمری

زمان شهادت:هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ هجری قمری

محل شهادت:سامرا توسط معتمد خلیفه عباسی

زیارتگاه امام:سامرا در عراق

سیر حیات:

۲۲ سال قبل از امامت از سال ۲۳۲ هجری قمری تا ۲۵۴ هجری قمری ۶ سال دوران امامت از سال ۲۵۴ تا ۲۶۰ هجری قمری

تعداد همسران:یک همسر که زنی رومی به نام نرجس بوده است.

تعداد فرزندان:یک فرزند(حضرت مهدی(عج))

 معصوم چهاردهم(امام دوازدهم)حضرت امام زمان(عج)

نام:هم نام پیامبر(ص)(م-ح-م-د)

نام پدر:امام حسن عسکری(ع)

نام مادر:نرجس

شهرت:مهدی موعود،صاحب الزمان،امام عصر،بقیة الله و قائم و...

محل تولد:سامرا

زمان تولد:۱۵ شعبان سال ۲۵۵ یا ۲۵۶هجری قمری

سیر حیات:

دوران کودکی پنج سال و بعد از اینکه پدرش در سال ۲۶۰ هجری قمری شهید شد به امامت رسید.

غیبت صغری از سال ۲۶۰ شروع و به سال ۳۲۹ هجری قمری یعنی حدود هفتاد سال بعد پایان یافت.

غیبت کبری از سال ۳۲۹ هجری قمری آغاز و همچنان ادامه دارد.                         

                  

 منبع:کتاب زندگانی چهارده معصوم(ع) نوشته احمد شهبازی

وفات حضرت زینب (س)


حضرت زینب كبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.
 

نام مبارك آن بزرگوار زینب، و كنیه گرامیشان ام الحسن و ام كلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الكبرى، شریكة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، كامله و ... پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها می باشد.

در آن زمان که صدیقه کبری (علیها السلام) به این گوهر دریای عصمت و طهارت باردار بود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مدینه حضور نداشتند و به سفری رهسپار بودند. هنگامی که وجود مقدس زینب کبری (سلام الله علیها) متولد گشت، صدیقه طاهره (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود که چون پدرم در سفر است و در مدینه حضور ندارد، شما این دختر را نام بگذارید. آن حضرت فرمود: من بر پدر شما سبقت نمی گیرم، صبر نما که به این زودی رسول خدا باز خواهد گشت و هر نامی که صلاح داند بر این کودک می نهد.

هنگامی که  سه روز گذشت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مراجعت نمود و و همانگونه که رسم و سیره رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، نخست، به منزل حضرت زهرا (علیها سلام ) وارد گشتند.

امام علی (علیه السلام) خدمت آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله! خداوند متعال دختری به دخترت عطا فرموده است، نامش را معین فرمایید. فرمود: اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من می باشند، لکن امر ایشان با پروردگار عالم است و من منتظر وحی میباشم. در این حال جبرییل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله! حق تو را سلام می رساند و می فرماید: نام این مولود را " زینب " بگذار، چرا که  این را در لوح محفوظ نوشته ایم.

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قنداقه آن مولود گرامی را طلبید و به سینه چسبانید، ببوسید و نامش را زینب نهاد و فرمود:  به حاضرین و غایبین امت، وصیت می نمایم  که حرمت این دختر را پاس بدارند. همانا که او به خدیجه کبری (علیها سلام) شبیه است.

 

هوش و ذكاوت:

صاحب كتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذكاوت آن بانوى بزرگوار چنین می نویسد:

در اهمیت هوش و ذكاوت آن بانوى بزرگوار همین بس كه خطبه طولانى و بلندى را كه حضرت صدیقه كبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدك در حضور اصحاب پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند، حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.

و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر می كند. چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل می نویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت كرده و می گوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..

دقت كنیم كه حضرت زینب علیها السلام با اینكه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا كمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء كه محتوى معارف اسلامى و فسلفه احكام و مطالب زیادى است را با یك مرتبه شنیدن حفظ كرده، و خود یكى از راویان این خطبه بلیغه و غراء می باشد.

 

فصاحت و بلاغت:

كلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى كه از آن حضرت روایت شده، خود قوی ترین دلیل بر كمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار می باشد. همان بانویى كه امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة یعنى:

اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است.

در اینجا مرورى كوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید كه یكى از بزرگترین حركتهاى آن حضرت، در واقعه كربلا بود كه دستگاه حكومت بنى امیه را به شدّت لرزاند می كنیم:

به خدا قسم اى یزید، هر چه كردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا كه تو جز پوست خود نشكافتى و جز گوشت خود ندریدى.

اى یزید! در آن روزى كه خداوند بدنهاى پاك شهیدانمان را حاضر می كند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد، امّا می دانى در چه حالى؟ در حالیكه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین برده اى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى كه به دست آورده اى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را كه در كربلا به خاك و خون كشیده اى، مغلوب و مرده مپندار. كه خداوند می فرماید: (كسانى را كه در راه خدا شهید شده اند مرده مپندارید. بلكه آنان زنده اند و در نزد خداى خود روزى می خورند). آل عمران: 169

و اى یزید! براى تو همین بس كه حاكم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى كسى كه این مقام را براى تو زینت داده و تو را بر گردن مسلمین سوار كرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست كه چه جانشین بدى براى خود تعیین كرده و در روز جزا درخواهید یافت كه بدترین مكان از آنِ كیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.

حضرت زينب (س) بزرگ بانوي جهان اسلام، بيدادگر  و ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهاي دو جهان و به گفته امام سجاد (ع): " داناي بدون آموزگار و فهميده بدون فهماننده " بود. الگوي راستين وي، بانوي دو جهان, حضرت فاطمه (س) مادر وي بوده است. زينب (س) در دامان پرمهر و معنويت فاطمه (س) از سرچشمه معارف اسلامي و قرآني سيراب گشت. رسالت راستين زينب هنگامي آغاز گرديد که پس از به شهادت رسيدن امام حسين (ع) و هفتاد و دو تن از يارانش با ايراد سخنان آتشين به بيدارگري مردم کوفه و ستيز با ستمکاران و يزيديان پرداخت.

پس از واقعه خونبار كربلا نقش ايشان روند تازه تري يافت. آن حضرت در اين دوران ضمن حضور در كاروان اسراي كربلا در برابر حكام جور قرار گرفتند و به افشاگري ظلم و ستم وارد بر آل طه از سوي خاندان اميه پرداختند. آن حضرت در اين دوران سخت با حضور در كاخ برخي حكمرانان جور زمان مانند يزيد و ابن زياد، با تاكيد برحقانيت طريق آل محمد بر سخنان و تبليغات مسموم خاندان اميه درباره بني هاشم خط بطلان كشيدند.

صديقه توانا، عقليه دودمان وحي، تربيت شده خاندان نبوت، حضرت زينب كبري(س) است. همو كه در بزرگواري و كرامتش بسيار سخن ها گفته و نوشته اند.

او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ايمان و عقيده، قهرمان دليري و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستيزه جوي باطل و آتش افشان حق در برابر نيروهاي ستمگر و كوبنده دژخيمان زورگو است.
زينب(س) تجسم زهد، ورع، علم، عفاف و شهامت و عقيله طاهره، متعلق به اخلاق الهي است.
اين بزرگوار (س) راه مقاومت در برابر باطل را به امت نشان داد و فداكاري در راه خدا و چشم پوشي از همه چيز را در راه برافراشتن پرچم حق به همه ياد داد.

ايثار، فداكاري، وزانت عقل، صبر و بردباري، علم وسيع و دانش وافر، سخنان سنجيده و منطقي او در فرصت هاي حساس توأم با آن مظلوميت و ستم هاي جانكاهي كه به او وارد آمده است، از او چهره يك شخصيت بي نظير، رزم آور شجاع، جهادگر بي باك و سخنور توانا را در قلوب و اذهان ترسيم نموده است كه تا چرخ زمان حركت دارد، تا نسل ها در روي زمين حيات دارند و تا زمين دور خورشيد مي گردد اين چراغ فروزان، نورافكن جهانيان و نسل هاي آينده خواهد بود.

 

كرامات

به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، افرادى هستند كه در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى می باشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشكلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام كه حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به بركت توسل به آن حضرت مشكلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواسته هاى خویش نائل گردیده اند.

حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاك است كه توسل به آن حضرت براى حل مشكلات بزرگ بسیار تجربه شده است و كرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

به عنوان مثال شبلنجى یكى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار مىنویسد:

شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در كتابش مشارق الانوار می گوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشكلى بسیار سختى شدم و به روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیده اى در مدح آن حضرت سرودم كه مطلع آن چنین بود:

آلِ طاها لَكُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواكُمْ بِما لَكُمْ آلآء

و خدا به بركت آن بانوى گرامى مشكل مرا حل كرد.

 

وفات آن حضرت:

حضرت زينب سلام ا... عليها، شيرزن دشت كربلا سرانجام پس از عمري دفاع از طريق حقه ولايت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى كه به همراه همسر گراميشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، وفات نموده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گرديد.

مزار ملكوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اينك زيارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام مى باشد.

حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع )



حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع )
امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدينه ولادت يافت . نام نامي اش محمد معروف به جواد و تقی است . القاب ديگری مانند : رضی و متقی نيز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر مي باشد . مادر گرامي اش سبيکه يا خيزران است که اين دو نام در تاريخ زندگی آن حضرت ثبت است . امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال يافت . مأمون خليفه عباسی که همچون ساير خلفای  بنی عباس از پيشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضايل آنها در بين مردم هراس داشت ، سعی  کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد . " از اينجا بود که مأمون نخستين کاری که کرد ، دختر خويش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی  دايمی و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهای دايمی که امام جواد (ع ) از ناحيه اين مأمور خانگی  برده است ، در تاريخ معروف است " . از روشهايی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار مي بست ، تشکيل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی مي خواستند از اين راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نيز چنين روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمي دانست که مقام ولايت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی  و زيادی سالهای عمر ندارد . باری ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غير اسلامی  در ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگی در اين دوران ، زندگی مي کردند و علوم و فنون ساير ملتها پيشرفت نموده و کتابهای زيادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گرديد و با سرمايه خدايی امامت که از سرچشمه ولايت مطلقه و الهام ربانی مايه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسياری  پاسخ گفت . برای نمونه ، يکی از مناظره های  ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زير نقل مي کنيم : " عياشی در تفسير خود از ذرقان که همنشين و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل مي کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی  برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد . گفتم : چه شده است که امروز اين چنين ناراحتی ؟ گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جريانی پيش آمد که مايه شرمساری و خواری ما گرديد . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقی را به حضور خليفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود . خليفه طريقه اجرای حد و قصاص را پرسيد . عده ای از فقها حاضر بودند ، خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست . خليفه از ما پرسيد : حد اسلامی چگونه بايد جاری شود ؟ من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد . خليفه گفت : به چه دليل ؟ گفتم : به دليل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کريم در آيه تيمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ايديکم . بسياری از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق کردند . يک دسته از علماء گفتند : بايد دست را از مرفق بريد . خليفه پرسيد : به چه دليل ؟ گفتند : به دليل آيه وضو که در قرآن کريم آمده است : ... و ايديکم الی  المرافق . و اين آيه نشان مي دهد که دست دزد را بايد از مرفق بريد . دسته ديگر گفتند : دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء مي شود . و چون بحث و اختلاف پيش آمد ، خليفه روی  به حضرت ابوجعفر محمد بن علی  کرد و گفت : يا اباجعفر ، شما در اين مسأله چه مي گوييد ؟ آن حضرت فرمود : علمای شما در اين باره سخن گفتند . من را از بيان مطلب معذور بدار . خليفه گفت : به خدا سوگند که شما هم بايد نظر خود را بيان کنيد . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند مي دهی  پاسخ آن را مي گويم . اين مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بيان کردند خطاست . حد صحيح اسلامی  آن است که بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع کرد . خليفه پرسيد : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زيرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود : پيشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی  باقی نمي ماند ، و در قرآن کريم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نبايد آنها را ببرد . معتصم از اين حکم الهی و منطقی بسيار مسرور شد ، و آن را تصديق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان مي گويد : ابن ابی دؤاد سخت پريشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خليفه رد شده است . سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت : يا اميرالمؤمنين ، آمده ام تو را نصيحتی کنم و اين نصحيت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری  مي گويم . معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکيل مي دهی تا يک مسأله يا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری  و لشکری حاضر هستند ، حتی  خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايی  که در حضور تو مي شود هستند ، و چون مي بينند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه مي کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل مي گردد ، و پايه های قدرت و شوکت تو متزلزل مي گردد . اين بدگويی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد اين مشعل نورانی و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش سازد . اين روش را - قبل از معتصم - مأمون نيز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار مي برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکيل مجالس مناظره زد و از جمله از يحيی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهايی کند ، شايد بتواند از اين راه به موقعيت امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه اين مناظرات سربلند درآمد . روزی از آنجا که " يحيی بن اکثم " به اشاره مأمون مي خواست پرسشهای خود را مطرح سازد مأمون نيز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع ) احترام بسيار کرد و آنگاه از يحيی خواست آنچه مي خواهد بپرسد . يحيی که پيرمردی  سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه مي فرمايی  مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت مي خواهد بپرس . يحيی بن اکثم پرسيد : اگر کسی در حال احرام قتل صيد کرد چه بايد بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آيا قاتل صيد محل بوده يا محرم ؟ عالم بوده يا جاهل ؟ به عمد صيد کرده يا خطا ؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا کبير ؟ اول قتل او بوده يا صياد بوده و کارش صيد بوده ؟ آيا حيوانی را که کشته است صيد تمام بوده يا بچه صيد ؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل در شب بوده يا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده يا احرام حج ؟ يحيی دچار حيرت عجيبی شد . نمي دانست چگونه جواب گويد . سر به زير انداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست . درباريان به يکديگر نگاه مي کردند . مأمون نيز که سخت آشفته حال شده بود در ميان سکوتی  که بر مجلس حکمفرما بود ، روی به بنی  عباس و اطرافيان کرد و گفت : - ديديد و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختيد ؟ سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بکاهد . باری ، موقعيت امام جواد (ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر يک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند : ابن ابی عمير بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبيب اوس طائی - شاعر شيعی  مشهور - ابوالحسن علی بن مهزيار اهوازی و فضل بن شاذان نيشابوری که در قرن سوم هجری مي زيسته اند . اينان نيز ( همچنانکه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقيب و گرفتاری بودند . فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون کردند . عبدالله بن طاهر چنين کرد و سپس کتب او را تفتيش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحيد و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت مي خواهم عقيده سياسی او را نيز بدانم . ابوتمام شاعر نيز از اين امر بي بهره نبود ، اميرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترين شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی  ، مي نوشت و آنان از شعر لذت مي بردند و آن را مي پسنديدند ، همين که آگاه مي شدند که از ابوتمام است يعنی  شاعر شيعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور مي دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسيار ديد ، او را سالها زندانی کردند ، تازيانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دين بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدين سان دستگاه جبار عباسی  با هواخواهان علم و فضيلت رفتار مي کرد و چه ظالمانه !

شهادت حضرت جواد (ع )
اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بويش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکری و رواياتی  که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی  که از آن حضرت بر جای مانده ، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدينه به بغداد بيايد . امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت اين امر - همچنان که اشاره کرديم - اين انديشه شوم بود که مبادا خلافت از بنی عباس به علويان منتقل شود . از اين جهت ، درصدد تحريک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر تو رجحان مي نهد . اين دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحريک و تلقين معتصم و جعفر برادرش ، تسليم گرديد . آنگاه اين دو فرد جنايتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سياه روی  دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعريف و توصيف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداری از آن انگور را تناول فرمود . چيزی  نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدی بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سيه کار با ديدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشيمان و گريان شد ، اما پشيمانی  سودی نداشت . حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گريه مي کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گريه تو سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردی مبتلا کند و به روزگاری بيفتی  که نتوانی از آن نجات بيابی . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای  ديگری هم نقل شده است .

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندی نداشت . حضرت امام محمد تقی زوجه ديگری مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربيه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدين شرح : 1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی ) 2 - ابواحمد موسی مبرقع 3 - ابواحمد حسين 4 - ابوموسی عمران 5 - فاطمه 6 - خديجه 7 - ام کلثوم 8 - حکيمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگانی کوتاه و عمری سراسر رنج و مظلوميت داشت . بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نورانی نورافشانی کند . امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220ه . به سرای جاويدان شتافت . قبر مطهرش در کاظميه يا کاظمين است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع ) زيارتگاه شيعيان و دوستداران است .

زندگی نامه حضرت خدیجه (س) به مناسبت وفات آن حضرت


***

حضرت خدیجه سلام الله علیها یکی از چهار زن کامل دنیا، اولین و بهترین همسر رسول خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم و مادر فاطمه زهرا و طاهر* است.
کنیه او «ام هند» است و قبل از رسول خدا دو شوهر به نام‌های «عتیق بن عائذ» و «عمرو الکندی» داشت و از آنها فرزندانی به دنیا آورده بود.
جریان خواستگاری و ازدواج رسول خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم با خدیجه خواندنی و مفصّل است. خدیجه به رسول خدا گفت:«من برای شما زنی را در نظر گرفته‌ام.»
رسول خدا فرمود:«او کیست؟»
خدیجه عرض کرد:« او کنیز شما خدیجه است.»
خدیجه که یکی از ثروتمندان عرب به شمار می آمد و نوشته اند هشتاد هزار شتر و پول های فراوانی در دست افراد مختلف برای تجارت داشت، وقتی می خواست با رسول خدا ازدواج کند، گفت:«به خدا قسم ای محمـد، اگر مال تو کم است، مال من زیاد است. کسی که خودش را در اختیار تو می‌گذارد، چگونه مالش را در اختیارت نگذارد؟! من با تمام اموال و کنیزانم در اختیار توام.»
خدیجه بعد از ازدواج با رسول خدا به عمویش، ورقه، فرمود:« این اموال مرا بگیر و نزد محمـد ببر و به او بگو من تمام اموال و بردگان و آنچه را در اختیار من است به او هدیه می‌کنم.»
ورقه این خبر را در بین زمزم و مقام ابراهیم با صدای بلند به گوش همه مردم رسانید و آنها را شاهد گرفت.
در جریان کناره گیری رسول خدا از خدیجه قبل از ایجاد نطفه فاطمه علیهاالسلام، پیامبرعمار یاسر را نزد خدیجه فرستاد و فرمود به او بگو:«ای خدیجه گمان مبر که کناره گیری من از توست. نه، خداوند به من چنین امر فرموده است. گمانی جز خیر مبر و بدان، خداوند هر روز چندین بار به ملائکه اش به تو مباهات و فخر می‌کند.»
خدیجه علیه اسلام در هنگام زایمان فاطمه علیهاسلام تنها بود و زن های مکه و قریش از او کناره گرفته بودند. خدیجه را غم و اندوه فرا گرفته بود که ناگهان چهار زن بلندقامت شبیه زن‌های بنی هاشم وارد اتاقش شدند.
خدیجه ترسید. آنها عرضه داشتند:« محزون مباش ای خدیجه. ما فرستادگان پروردگار توایم. ما خواهران توایم: ساره و آسیه و مریم و صفرا. آمده ایم تا تو را کمک کنیم ».

***

امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی خدیجه علیهاسلام وفات کرد، فاطمه علیهاسلام به رسول خدا پناه برد. به دور پیامبر می‌چرخید و می‌گفت:«پدر جان، مادر من کجاست؟»
جبرئیل علیه السلام نازل شد و عرضه داشت:«ای رسول خدا، پروردگارت امر فرمود به فاطمه سلام برسان و بگو مادرش در خانه ای است از یاقوت و زبرجد که اطاق‌هایش از طلا و ستون‌هایش از یاقوت قرمز ساخته شده و با آسیه و مریم همنشین است ».

***

آخرين سخن خديجه، به هنگامي كه بر بستر مرگ خفته بود، از درد و رنج هائي كه در راه پيامبر(ص) ديده بود كم ارج تر نبود. لحظه اي كه شبح مرگ بر چهره او سايه افكنده بود به پيامبر چنين مي گويد:
« اي رسول خدا ...... من در حق تو كوتاهي كردم و آنچه شايسته تو بود، انجام ندادم.از من در گذر و اگر اكنون، دل در طلب چيزي داشته باشم, خشنودي توست.»
كلمات بر لبان پاكش مي لغزد و آخرين نفسهايش را با خشوع و ايمان بر مي آورد ...... خدا خديجه را رحمت كند. آن نمونه بارز زن مسلمان كه براي عقيده و رسالتش پيكار كرد.
طاهر پسر رسول خدا و خدیجه بود که پس از بعثت به دنیا آمد ولی مانند دیگر پسران پیامبر در مکه فوت کرد .

***

ابن عباس گفته است: رسول خدا (ص) بر روي زمين چهار خط كشيد و گفت آيا مي دانيد اين چيست؟
گفتند: خدا و رسولش داناترند.
پس رسول خدا (ص) گفت: بهترين زنان اهل بهشت چهار تن هستند: خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد (ص)، مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم زن فرعون.
مناقب خديجه فراوان است و او از ميان زنان كسي است كه به مرحله كمال رسيده است. او خردمند و با جلال و متدين و پاكدامن و بزرگوار و از اهل بهشت بود. پيغمبر (ص) او را ستايش مي كرد و بر ديگر زنان مؤمن برتري مي داد و او را بسيار بزرگ مي داشت تا جائيكه عايشه مي گفت: به زني رشك نبردم آنچنان كه به خديجه حسد ورزيدم زيرا كه پيامبر (ص) بسيار زياد از او ياد مي كرد.

***

منابع:
1-بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۱-۲-۳-۷-۸-۱۲-۵۴-۵۵-۵۶-۷۱-۷۸-۸۰.
2ـ زنان صدراسلام / به قلم محمد علي بحر العلوم / ترجمه محمد علي اميني/ اسفند 58
3ـ خديجه (س) (از زنان بزرگ اسلام 1)/ به قلم علي محمد علي دخيل / ترجمه دكتر فيروز حريرچي/ 1361

 

زندگي نامه امام سجاد ع



  2.پيام خون و شهادت
  3.امام سجاد ( ع ) در دمشق
  4.حرکت به مدينه
  5.صحيفه سجاديه
 

حضرت سجاد ( ع )
نام معصوم ششم علی ( ع ) است . وی فرزند حسين بن علی بن ابيطالب ( ع ) و ملقب به "سجاد" و "زين العابدين " مي باشد . امام سجاد در سال 38هجری در مدينه ولادت يافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز کربلا حضور داشت ولی به علت بيماری  و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد ، زيرا جهاد از بيمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقه ای که فرزندش به شرکت در آن واقعه داشت - به او اجازه جنگ کردن نداد . مصلحت الهی اين بود که آن رشته گسيخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ ، يعنی امامت و ولايت گردد . اين بيماری موقت چند روزی  بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت زين العابدين 35سال عمر کرد که تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپری شد . سن شريف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم محرم سال 61هجری که بنا به وصيت پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسيد ، به اختلاف روايات در حدود 24 سال نوشته اند . مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور "شهربانو" دختر يزدگرد ساسانی بوده است . آنچه در حادثه کربلا بدان نياز بود ، بهره برداری از اين قيام و حماسه بی نظير و نشر پيام شهادت حسين ( ع ) بود ، که حضرت سجاد ( ع ) در ضمن اسارت با عمه اش زينب ( ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بی نظير در جهان آن رو فرياد کردند . فريادی که طنين آن قرنهاست باقی مانده و - برای هميشه - جاودان خواهد ماند . واقعه کربلا با همه ابعاد عظيم و بی مانندش پر از شور حماسی و وفا و صفا و ايمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پايان آمد ، اما مأموريت حضرت سجاد ( ع ) و زينب کبری ( س ) از آن زمان آغاز شد . اهل بيت اسير را از قتلگاه عشق و راهيان به سوی  "الله " و از کنار نعشهای پاره پاره به خون خفته جدا کردند . حضرت سجاد ( ع ) را در حال بيماری بر شتری بی هودج سوار کردند و دو پای  حضرتش را از زير شکم آن حيوان به زنجير بستند . ساير اسيران را نيز بر شتران سوار کرده ، روانه کوفه نمودند . کوفه ای که در زير سنگينی و خفقان حاکم بر آن بهت زده بر جای  مانده بود و جرأت نفس کشيدن نداشت ، زيرا ابن زياد دستور داده بود رؤسای قبايل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند . در چنين حالتی دستور داد سرهای مقدس شهدا را بين سرکردگان قبايلی که در کربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت ابا عبد الله الحسين را در جلو کاروان حمل کنند . بدين صورت کاروان را وارد شهر کوفه نمودند . عبيد الله زياد مي خواست وحشتی در مردم ايجاد کند و اين فتح نمايان خود را به چشم مردم آورد . با اين تدبيرهای امنيتی چه شد که نتوانستند جلو بيانات آتشين و پيام کوبنده زن پولادين تاريخ حضرت زينب ( س ) را بگيرند ؟ گويی مردم کوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافته اند که اين اسيران ، اولاد علی ( ع ) و فرزندان پيغمبر اسلام ( ص ) مي باشند که مردانشان در کربلا نزديک کوفه به شمشير بيداد کشته شده اند . همهمه از مردم برخاست و کم کم تبديل به گريه شد . حضرت سجاد ( ع ) در حال اسارت و خستگی و بيماری به مردم نگريست و فرمود : اينان بر ما مي گريند ؟ پس عزيزان ما را چه کسی کشته است ؟ زينب خواهر حسين ( ع ) مردم را امر به سکوت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند متعال و درود بر پيامبر گرانقدرش ، حضرت محمد ( ص ) فرمود : "... ای اهل کوفه ، ای حيلت گران و مکرانديشان و غداران ، هرگز اين گريه های شما را سکون مباد . مثل شما ، مثل زنی است که از بامداد تا شام رشته خويش مي تابيد و از شام تا صبح به دست خود بازمي گشاد . هشدار که بنای ايمان بر مکر و نيرنگ نهاده ايد ..." . سپس حضرت زينب ( ع ) مردم کوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : "همانا دامان شخصيت خود را با عاری و ننگی بزرگ آلود کرديد که هرگز تا قيامت اين آلودگی را از خود نتوانيد دور کرد . خواری و ذلت بر شما باد . مگر نمي دانيد کدام جگرگوشه از رسول الله ( ص ) را بشکافتيد ، و چه عهد و پيمان که بشکستيد ، و بزرگان عترت و آزادگان ذريه او را به اسيری  برديد ، و خون پاک او به ناحق ريختيد ..." . مردم کوفه آنچنان ساکت و آرام شدند که گويی مرغ بر سر آنها نشسته ! سخنان کوبنده زينب ( ع ) که گويا از حلقوم پاک علی ( ع ) خارج مي شد ، مردم بی وفای کوفه را دچار بهت و حيرت کرد . شگفتا اين صدای علی ( ع ) است که گويا در فضای  کوفه طنين انداز است ... . امام سجاد ( ع ) عمه اش را امر به سکوت فرمود . ابن زياد دستور داد امام سجاد ( ع ) و زينب کبری و ساير اسيران را به مجلس وی آوردند ، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين ( ع ) و اسيران کربلا به حد اعلا رسانيد ، و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد ، و آنچه لازمه پستی ذاتش بود آشکار نمود .

پيام خون و شهادت
ابن زياد يا پسر مرجانه اسيران کربلا را پس از مکالماتی که در مجلس او ب آنان روی داد ، دستور داد به زندانی پهلوی مسجد اعظم کوفه منتقل ساختند ، و دستور داد سر مقدس امام ( ع ) را در کوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند . يزيد در جواب نامه ابن زياد که خبر شهادت حسين ( ع ) و يارانش و اسير کردن اهل و عيالش را به او نوشته بود ، دستور داد سر حسين ( ع ) و همه يارانش را و همه اسيران را به شام بفرستند . بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجير نهاده ، بر شتر سوارش کردند و اهل بيت را چون اسيران روم و زنگبار بر شتران بی جهاز سوار کردند و راهی شام نمودند . اهل بيت عصمت از راه بعلبک به شام وارد شدند . روز اول ماه صفر سال 61هجری - شهر دمشق غرق در شادی و سرور است ، زيرا يزيد اسيران کربلا را که اولاد پاک رسول الله هستند ، افراد خارجی و ياغيگر معرفی کرده که اکنون در چنگ آنهايند - يزيد دستور داد اسيران و سرهای  شهدا را از کنار "جيرون " که تفريحگاه خارج از شهر و محل عيش و عشرت يزيد بود عبور دهند . يزيد از منظر جيرون اسيران را تماشا مي کرد و شاد و مسرور به نظر مي رسيد ، همچون فاتحی بلا منازع ! در کنار کوچه ها مردم ايستاده بودند و تماشا مي کردند . پيرمردی از شاميان جلو آمد و در مقابل قافله اسيران بايستاد و گفت : "شکر خدای را که شما را کشت و شهرهای اسلام را از شر مردان شما آسوده ساخت و امير المؤمنين يزيد را بر شما پيروزی داد" . امام زين العابدين ( ع ) به آن پيرمردی  که در آن سن و سال از تبليغات زهرآگين اموی در امان نمانده بود ، فرمود : "ای  شيخ ، آيا قرآن خوانده ای ؟" . گفت : آری . فرمود : اين آيه را قراءت کرده ای  : قل لا أسئلکم عليه أجرا الا المودة فی القربی . گفت : آری . امام ( ع ) فرمود : آن خويشاوندان که خداوند تعالی به دوستی آنها امر فرموده و برای رسول الله اجر رسالت قرار داده ماييم . سپس آيه تطهير را که در حق اهل بيت پيغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود : "انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت ويطهرکم تطهيرا" . پيرمرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام ( ع ) فرمود : مراد از اين آيه ماييم که خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاکيزه داشته است . پيرمرد بسيار تعجب کرد و گريست و گفت چقدر من بی خبر مانده ام . سپس به امام ( ع ) عرض کرد : اگر توبه کنم آيا توبه ام پذيرفته است ؟ امام ( ع ) به او اطمينان داد . اين پيرمرد را به خاطر همين آگاهی شهيد کردند . باری ، قافله اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند . سپس آنها را در حالی که به طنابها بسته بودند به زندانی  منتقل کردند . چند روزی  را در زندان گذراندند ، زندانی خراب . به هر حال يزيد در نظر داشت با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان درباری مجلسی فراهم کند تا پيروزی ظاهری خود را به همه نشان دهد . در اين مجلس يزيد همان جسارتی را نسبت به سر مقدس حضرت سيد الشهداء انجام داد که ابن زياد ، دست نشانده پليدش در کوفه انجام داده بود . چوب دستی خود را بر لب و دندانی نواخت که بوسه گاه حضرت رسول الله ( ص ) و علی مرتضی و فاطمه زهرا عليهما السلام بوده است . وقتی  زينب ( ع ) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين سخنی که يزيد به حضرت سيد سجاد ( ع ) گفت چنين بود : "شکر خدای را که شما را رسوا ساخت " ، بی درنگ حضرت زينب ( ع ) در چنان مجلسی بپاخاست . دلش به جوش آمد و زبان به ملامت يزيد و يزيديان گشود و با فصاحت و بلاغت علوی پيام خون و شهادت را بيان فرمود و در سنگر افشاگری پرده از روی سيه کاری يزيد و يزيديان برداشت ، و خليفه مسلمين را رسواتر از مردم کوفه نمود . اما يزيد سر به زير انداخت و آن ضربات کوبنده و بر باد دهنده شخصيت کاذب خود را تحمل کرد ، و تنها برای جواب بيتی خواند که ترجمه آن اين است : "ناله و ضجه از داغديدگان رواست و زنان اجير نوحه کننده را مرگ درگذشته آسان است " .

امام سجاد ( ع ) در دمشق
علاوه بر سخنانی که حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن کريم فرمود و حقيقت را آشکار کرد ، حضرت زين العابدين ( ع ) وقتی با يزيد روبرو شد - در حالی که از کوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود : ای يزيد ، به خدا قسم ، چه گمان مي بری اگر پيغمبر خدا ( ص ) ما را به اين حال بنگرد ؟ اين جمله چنان در يزيد اثر کرد که دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند ، و همه اطرافيان از آن سخن گريستند . فرصت بهتری که در شام به دست امام چهارم آمد ، روزی بود که خطيب رسمی  بالای منبر رفت و در بدگويی علی ( ع ) و اولاد طاهرينش و خوبی معاويه و يزيد داد سخن داد . امام سجاد ( ع ) به يزيد گفت : به من هم اجازه مي دهی روی اين چوبها بروم و سخنانی بگويم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ يزيد نمي خواست اجازه دهد ، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود مي ترسيد . مردم اصرار کردند . ناچار يزيد قبول کرد . امام چهارم ( ع ) پای به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت که دلها از جا کنده شد و اشکها يکباره فرو ريخت و شيون از ميان زن و مرد برخاست . خلاصه بيانات امام ( ع ) چنين بود : "ای مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برتری ما بر ديگران بر هفت پايه است . علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستی قلبی مؤمنين مال ماست . خدا چنين خواسته است که مردم با ايمان ما را دوست بدارند ، و اين کاری است که دشمنان ما نمي توانند از آن جلوگيری کنند" . سپس فرمود : "پيغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست ، وصی او علی بن ابيطالب از ماست ، حمزه سيد الشهداء از ماست ، جعفر طيار از ماست ، دو سبط اين امت حسن و حسين ( ع ) از ماست ، مهدی اين امت و امام زمان از ماست " . سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جايی رسيد که خواستند سخن امام را قطع کنند ، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگويد . امام ( ع ) سکوت کرد . تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله . امام عمامه از سر برگرفت و گفت : ای مؤذن تو را به حق همين محمد خاموش باش . سپس رو به يزيد کرد و گفت : آيا اين پيامبر ارجمند جد تو است يا جد ما ؟ اگر بگويی جد تو است همه مي دانند دروغ مي گويی ، و اگر بگويی جد ماست ، پس چرا فرزندش حسين ( ع ) را کشتی ؟ چرا فرزندانش را کشتی ؟ چرا اموالش را غارت کردی ؟ چرا زنان و بچه هايش را اسير کردی ؟ سپس امام ( ع ) دست برد و گريبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستی  آشوبی به پا شد . اين پيام حماسی عاشورا بود که به گوش همه مي رسيد . اين ندای  حق بود که به گوش تاريخ مي رسيد . يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود و حتی بعضی از لشکريان را که همراه اسيران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد . سرانجام بيمناک شد و از آنان روی پوشيد و سعی کرد کمتر با مردم تماس بگيرد . به هر حال ، يزيد بر اثر افشاگريهای امام ( ع ) و پريشان حالی اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجويی حال اسيران برآيد . از امام سجاد ( ع ) پرسيد : آيا ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد ؟ امام سجاد ( ع ) و زينب کبری ( ع ) فرمودند : ميل داريم پهلوی  قبر جدمان در مدينه باشيم .

حرکت به مدينه
در ماه صفر سال 61هجری اهل بيت عصمت با جلال و عزت به سوی مدينه حرکت کردند . نعمان بن بشير با پانصد نفر به دستور يزيد کاروان را همراهی کرد . امام سجاد و زينب کبری و ساير اهل بيت به مدينه نزديک مي شدند . امام سجاد ( ع ) محلی در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند . نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه مراجعت داد . امام ( ع ) دستور داد در همان محل خيمه هايی برافراشتند . آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيه ای بسرای و مردم مدينه را از ورود ما آگاه کن . بشير يکسر به مدينه رفت و در کنار قبر رسول الله ( ص ) با حضور مردم مدينه ايستاد و اشعاری  سرود که ترجمه آن چنين است : "هان ! ای مردم مدينه شما را ديگر در اين شهر امکان اقامت نماند ، زيرا که حسين ( ع ) کشته شد ، و اينک اين اشکهای من است که روان است . آوخ ! که پيکر مقدسش را که به خاک و خون آغشته بود در کربلا بگذاشتند ، و سرش را بر نيزه شهر به شهر گردانيدند" . شهر يکباره از جای کنده شد . زنان بنی هاشم صدا به ضجه و ناله و شيون برداشتند . مردم در خروج از منزلهای  خود و هجوم به سوی خارج شهر بر يکديگر سبقت گرفتند . بشير مي گويد : اسب را رها کردم و خود را به عجله به خيمه اهل بيت پيغمبر رساندم . در اين موقع حضرت سجاد ( ع ) از خيمه بيرون آمد و در حالی که اشکهای روان خود را با دستمالی پاک مي کرد به مردم اشاره کرد ساکت شوند ، و پس از حمد و ثنای الهی لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز کربلا سخن گفت . از جمله فرمود : "اگر رسول الله ( ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور مي داد ، بيش از اين بر ما ستم نمي رفت ، و حال اينکه به حمايت و حرمت ما سفارش بسيار شده بود . به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و از دشمنان ما انتقام بگيرد" . سپس امام سجاد ( ع ) و زينب کبری ( ع ) و ياران و دلسوختگان عزای حسينی  وارد مدينه شدند . ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقيع رفتند و شکايت مردم جفاپيشه را با چشمانی اشک ريزان بيان نمودند . مدتها در مدينه عزای حسينی برقرار بود . و امام ( ع ) و زينب کبری از مصيبت بی نظير کربلا سخن مي گفتند و شهادت هدفدار امام حسين ( ع ) را و پيام او را به مردم تعليم مي دادند و فساد دستگاه حکومت را بر ملا مي کردند تا مردم به عمق مصيبت پی  ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند . آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسيار حساس و مهم بود : دمشق ، کوفه ، مکه و مدينه ، حرم مقدس رسول الله مرکز يادها و خاطره اسلام عزيز و پيامبر گرامی  ( ص ) . امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود ، و به دنبال آن بيداری مردم و قيامها و انقلابات کوچک و بزرگ و نارضايتی عميق مردم آغاز شد . از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايی بود که از رستاخيز حسينی در کربلا مايه مي گرفت ، از جمله واقعه حره که سال بعد اتفاق افتاد ، و کارگزاران يزيد در برابر قيام مردم مدينه کشتارهای عظيم به راه انداختند . اولاد علی ( ع ) هر يک در گوشه و کنار در صدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابو مسلم خراسانی  و انقراض سلسله ناپاک بنی اميه منتهی شد . مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غير عادلانه خلفای بنی اميه و بنی  عباس به صورتهای مختلف در مسلمانان بخصوص در شيعيان علی ( ع ) در طول تاريخ زنده شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز که حامل پيام خون و شهادت بود در صحنه تاريخ معرفی گرديد . گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شکنجه ها بر خود هموار کرده اند ، ولی هميشه اين روحيه انقلابی را حتی  تا امروز - پس از چهارده قرن - در خود حفظ کرده اند . امام سجاد ( ع ) گرچه بظاهر در خانه نشست ، ولی هميشه پيام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان مي فرمود و با خواص شيعيان خود مانند "ابو حمزه ثمالي " و "ابو خالد کابلي " و ... در تماس بود ، و در عين حال به امر به معروف و نهی از منکر اشتغال داشت ، و شيعيان خاص وی معارف دينی و احکام اسلامی را از آن حضرت مي گرفتند و در ميان شيعيان منتشر مي کردند ، و از اين راه ابعاد تشيع توسعه فراوانی يافت . بر اثر اين مبارزات پنهان و آشکار بود که برای بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملک خليفه اموی ، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب کردند ، و بعد از زمانی به مدينه برگرداندند . امام سجاد ( ع ) در مدت 35سال امامت با روشن بينی خاص خود هر جا لازم بود ، برای بيداری مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگری  و گمراهی کوشيد ، و در موارد بسياری به خدمات اجتماعی وسيعی در زمينه حمايت بينوايان و خاندانهای بی  سرپرست پرداخت ، و نيز از طريق دعاهايی که مجموعه آنها در "صحيفه سجاديه " گرد آمده است ، به نشر معارف اسلام و تهذيب نفس و اخلاق و بيداری مردم اقدام نمود .

صحيفه سجاديه
صحيفه سجاديه که از ارزنده ترين آثار اسلامی  است ، شامل 57دعا است که مشتمل بر دقيقترين مسائل توحيدی و عبادی و اجتماعی  و اخلاقی است ، و بدان "زبور آل محمد ( ص )" نيز مي گويند . يکی از حوادث تاريخ که دورنمايی از تلألؤ شخصيت امام سجاد ( ع ) را به ما مي نماياند - گرچه سراسر زندگی امام درخشندگی و شور ايمان است - قصيده ای است که فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر کعبه معظمه سروده است . مورخان نوشته اند : "در دوران حکومت وليد بن عبد الملک اموی ، وليعهد و برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج ، به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت . چون به منظور استلام حجر الاسود به نزديک کعبه رسيد ، فشار جمعيت ميان او و حطيم حائل شد ، ناگزير قدم واپس نهاد و بر منبری که برای وی  نصب کردند ، به انتظار فروکاستن ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشای  مطاف پرداختند . در اين هنگام کوکبه جلال حضرت علی بن الحسين عليهما السلام که سيمايش از همگان زيباتر وجامه هايش از همگان پاکيزه تر و شميم نسيمش از همه طواف کنندگان دلپذيرتر بود ، از افق مسجد بدرخشيد و به مظاف درآمد ، و چون به نزديک حجر الاسود رسيد ، موج جمعيت در برابر هيبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام ساخت ، تا به آسانی دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت . تماشای اين منظره موجی از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگيخت و در همين حال که آتش کينه در درونش زبانه مي کشيد ، يکی از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنی آميخته به حيرت گفت : اين کيست که تمام جمعيت به تجليل و تکريم او پرداختند و صحنه مظاف برای  او خلوت گرديد ؟ هشام با آن که شخصيت امام را نيک مي شناخت ، اما از شدت کينه و حسد و از بيم آن که درباريانش به او مايل شوند و تحت تأثير مقام و کلامش قرار گيرند ، خود را به نادانی  زد و در جواب مرد شامی گفت : "او را نمي شناسم " . در اين هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از اين تجاهل و حق کشی  سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی بود ، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خويی آن امير مغرور خودکامه بر جان خود بينديشد ، رو به مرد شامی کرد و گفت : "اگر خواهی تا شخصيت او را بشناسی از من بپرس ، من او را نيک مي شناسم " . آن گاه فرزدق در لحظه ای از لحظات تجلی ايمان و معراج روح ، قصيده جاويدان خود را که از الهام وجدان بيدارش مايه مي گرفت ، با حماسه های افروخته و آهنگی  پرشور سيل آسا بر زبان راند ، و اينک دو بيتی از آن قصيده و قسمتی از ترجمه آن : هذا الذی تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه والحل والحرم هذا الذی احمد المختار والده صلی عليه الهی ما جری القلم "اين که تو او را نمي شناسی  ، همان کسی است که سرزمين "بطحاء" جای گامهايش را مي شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند . اين کسی است که احمد مختار پدر اوست ، که تا هر زمان قلم قضا در کار باشد ، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... اين فرزند فاطمه ، سرور بانوان جهان است و پسر پاکيزه گوهر وصی پيغمبر است ، که آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تيغ بی دريغش همي درخشد ..." . و از اين دست اشعاری  سرود که همچون خورشيد بر تارک آسمان ولايت مي درخشد و نور مي پاشد . وقتی قصيده فرزدق به پايان رسيد ، هشام مانند کسی که از خوابی گران بيدار شده باشد ، خشمگين و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنين شعری - تا کنون - در مدح ما نسروده ای ؟ فرزدق گفت : جدی بمانند جد او و پدری همشأن پدر او و مادری  پاکيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم . هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوايز حذف کنند و او را در سرزمين "عسفان " ميان مکه و مدينه به بند و زندان کشند . چون اين خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بيش از اين مقدور نيست . فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد : "من اين قصيده را برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده ام و صله ای نمي خواهم " . امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و او را سوگند داد که بپذيرد و اطمينان داد که چيزی  از ارزش واقعی آن ، در نزد خدا کم نخواهد شد . باری ، اين فضايل و ارزشهای واقعی است که دشمن را بر سر کينه و انتقام مي آورد . چنانکه نوشته اند : سرانجام به تحريک هشام ، خليفه اموی ، وليد بن عبد الملک ، امام زين العابدين و سيد الساجدين ( ع ) را مسموم کرد و در سال 95 هجری  درگذشت و در بقيع مدفون شد .

زندگینامه شهید رجایی


زندگی ‌نامه شهید رجایی

  ۱۳۱۶: از داشتن نعمت وجود پدر محروم شد و تحت تکفل مادری مهربان قرار

گرفت.

۱۳۱۸؛ آغاز تحصیلات ابتدایی تا اخذ گواهی‌نامه ششم ابتدایی در قزوین.

۱۳۲۷؛ آغاز خدمت در نیروی هوایی.

۱۳۳۲؛ فارغ‌التحصیل شبانه دوره متوسطه.

۱۳۳۵؛ ورود به دانش‌سرای عالی.

۱۳۳۸؛ اخذ مدرک لیسانس در رشته ریاضی و استخدام در وزارت فرهنگ به ‌عنوان دبیر ریاضی.

۱۳۴۰؛ عضویت در نهضت آزادی و دستگیری وی به مدت ۵۰ روز.

۱۳۴۰تا ۱۳۵۰؛ انجام دادن یک رشته فعالیت‌های آموزشی مخفیانه با همکاری افرادی چون شهید دکتر باهنر برای تربیت و پرورش افرادی که بتوانند در نبردهای مسلحانه شرکت کنند و به یاری رزمندگان فلسطینی بشتابند. در این سال‌ها شهید ‌رجایی به کشورهای فرانسه، ترکیه و سوریه سفر کرد تا برنامه مذکور را به نحوی سازماندهی شده عملیاتی سازد.

۱۳۵۳؛ دستگیری و زندانی شدن به مدت چهار سال

۱۳۵۷؛ آزادی از زندان به همراه دیگر زندانیان سیاسی و ورود به مبارزات سیاسی و فرهنگی و تأسیس انجمن اسلامی معلمان.

۱۳۵۷ و ۱۳۵۸؛ پس از پیروزی انقلاب، مسئولیت وزارت آموزش و پرورش را برعهده گرفت و در زمان وزارت خود موفق به دولتی کردن همه مدارس شد و سپس به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی برگزیده شد. ۱۳۵۹؛ در ۱۸ مرداد به عنوان اولین نخست‌وزیر جمهوری اسلامی ایران معرفی و با رأی قاطع به نخست‌وزیری انتخاب شد.

۱۳۶۰؛‌در پی عزل بنی‌صدر، به ریاست جمهوری رسید.

۱۳۶۰؛ در هشتم شهریور در انفجار دفتر نخست وزیری به شهادت رسید».[۱] زندگی‌نامه شهید باهنر

«۱۳۱۲؛ تولد در شهر کرمان در محله‌ای به نام محله شهر.

۱۳۱۷؛ به مکتب‌خانه‌ای سپرده شد و نزد بانوی متدینه‌ای قرائت قرآن را آموخت. ۱۳۲۳؛ به راهنمایی حجت‌الاسلام حقیقی، فرزند همان بانوی متدینه مکتب‌خانه به مدرسه معصومیه کرمان وارد شد و تعلیم دروس حوزوی را آغاز کرد.

۱۳۳۲؛ پس از اخذ دیپلم و رساندن تحصیلات دینی تا سطح، برای ادامه تحصیلات حوزوی، به شهر مقدس قم عزیمت کرد و در مدرسه فیضیه سکونت یافت. وی فقه را در محضر آیت‌الله بروجردی، فقه و اصول را در محضر امام‌خمینی و تفسیر و فلسفه را در نزد علامه طباطبایی فرا گرفت.

۱۳۳۵؛ ‌در این سال ضمن ادامه تحصیلات حوزوی، در امتحانات دانشگاه شرکت کرد و وارد دانشگاه الهیّات شد و به ادامه تحصیلات دانشگاهی پرداخت.

۱۳۳۷؛ پس از اخذ لیسانس، دوره فوق لیسانس رشته امور تربیتی و دکترای ‌الهیات را آغاز کرد.

۱۳۴۱؛ همکاری خود را با نهضت اسلامی و سیاسی روحانیت به رهبری امام ‌امت آغاز کرد.

۱۳۴۲؛ در اسفند ماه بود که پس از ایراد سخنرانی‌هایی در مساجد هدایت، الجواد، و حسینیه ارشاد دستگیر و پس از آن، ۶ بار پیاپی به زندان‌های کوتاه مدت محکوم شد.

۱۳۴۴ و ۱۳۴۵؛ فعالیت‌ها و اقداماتی در جهت ارشاد و تبلیغ مبانی دینی برای قشرهای مختلف مردم. در این سال‌ها، شهید باهنر ضمن حضور در مراکز تجمع نیروهای مذهبی متعهد و مبارز، سخنرانی‌های مهمی را در باب لزوم سرمشق‌گیری ملت‌های اسلامی از نهضت اباعبدالله الحسین(ع) بیان می‌کرد.

۱۳۴۶تا ۱۳۵۰؛ ادامه روشن‌گری‌ها و فعالیت‌های سیاسی‌ـ اجتماعی هدفمند در راستای زنده نگه‌داشتن نهضت امام خمینی در مکان‌هایی چون مکتب‌الحسین، مسجد جلیلی، و… .

۱۳۵۰؛ ممنوع‌المنبر شدن دکتر باهنر در پی سخنرانی شدیداللحن علیه مراسم جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی.

۱۳۵۲؛ به دنبال فعالیت‌های گسترده شهید باهنر و حساسیت و اعمال کنترل شدید ساواک بر اعمال و رفت‌وآمدهای ایشان، دستگاه امنیتی رژیم، به طور مرتب و مکرر، نزدیکان، به خصوص همشیره ایشان را دستگیر می‌کرد و مورد بازجویی قرار می‌داد و در بیابان‌های اطراف تهران رها می‌کرد.

۱۳۵۷؛ ‌به فرمان امام و به همراه چند تن از یاران،‌مأمور تنظیم اعتصابات شد و در همان سال نیز با فرمان امام به عضویت شورای انقلاب اسلامی در آمد. پس از آن، مسئولیت‌هایی از قبیل نمایندگی مردم کرمان در مجلس خبرگان، نمایندگی شورای انقلاب اسلامی در وزارت آموزش و پرورش و نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی را برعهده داشت. در کابینه شهید رجایی نیز وزیر آموزش و پرورش شد.

۱۳۶۰؛‌پس از فاجعه هفتم تیر،‌شهید باهنر به عنوان دبیر کل حزب جمهوری‌اسلامی معرفی شد.

۱۳۶۰؛ در پی برکناری بنی‌صدر و انتخاب شهید رجایی به عنوان رییس جمهور دکتر باهنر به عنوان نخست‌وزیر معرفی شد. ۸ شهریور ۱۳۶۰؛ شهادت در دفتر نخست‌وزیری».[۲]

  ● آخرین وصیت بیست روز قبل از شهادت،

قبل از ترک خانه برای شرکت در جلسه ای مهم، همسر رجایی به او گفت: «پیشنهاد می کنم وصیت نامه ی جدیدی بنویسید. وصیت نامه قبلی را سال ها پیش نوشته اید. » رجایی به یادآورد که در سال ۱۳۵۲ قبل از این که به زندان برود، وصیت نامه ای نوشته بود و آن روز، هشت سال از نوشتن آن وصیت نامه می گذشت. کمی فکر کرد. سپس کاغذی خواست تا وصیت نامه ای جدید بنویسد. او بر روی یک برگ کاغذ دفتر مشق بدون این که پاکنویس کند خوش خط و خوانا و بدون خط خوردگی و روان و ساده وصیت نامه ای نوشت و آن را به همسرش داد. نکاتی که در این چند خط به آن ها اشاره شده، بسیار قابل تأمل است: بسم الله الرحمن الرحیم این بنده کوچک خداوند بزرگ با اعتراف به یک دنیا اشتباه، بی توجهی به ظرافت مسئولیت از خداوند رحیم طلب عفو و از همه برادران و خواهران متعهد تقاضای آمرزش خواهی می کنم. وصیت حقیقی من مجموعه زندگی من است. به همه چیزهایی که گفته ام و توصیه هایی که داشته ام در رابطه با اسلام و امام با انقلاب تأکید می نمایم. به کسی تکلیف نمی کنم ولی گمان می کنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت کتاب در آورند برای دانش آموزان مفید باشد. هر چه از مال دنیا دارم متعلق به همسر و فرزندانم می باشد. کیفیت عملکرد را طبق قانون شرع به عهده خودشان می گذارم. برادرم محمدحسین رجایی وصی و همسرم ناظر و قیم باشند. خدای را به وحدانیت، اسلام را به دیانت، محمد(ص) را به نبوت و علی و یازده فرزندان معصومین علیهم السلام را به امامت و پس از مرگ را به قیامت و خدای را برای حسابرسی به عدالت قبول دارم و از دریای کرمش امید عفو دارم. این مختصر را برای رفع تکلیف و تعیین خط مشی برای بازماندگان و بر حسب وظیفه شرعی نوشتم وگرنه وصیت نامه این بنده حقیر با این همه تحولات در زندگی در این مختصر نمی گنجد و مکّه، حج بیت الله بر من واجب شده بود امکان رفتن پیدا نشد. اینک که به لقاءالله شتافتم این واجب را یکی از بندگان صالح خداوند به عهده بگیرد. ثلث اموال به تشخیص بازماندگان به «خیرالعمل» صرف شود و اگر به نتیجه قطعی نرسیدند به بنیاد شهید بدهید. محمدعلی رجایی ● انفجار و شهادت در ساعت سه عصر، صدای انفجار مهیبی از ساختمان نخست وزیری برخاست. کارکنان به طرف محل انفجار دویدند. جمعیت زیادی از راه رسید. همه نگران رجایی و باهنر بودند. رجایی از چند روز قبل به فرمان حضرت امام خانواده اش را در یکی از واحدهای مسکونی نهاد ریاست جمهوری ساکن کرده بود تا دیگر مجبور به رفت وآمد به خانه اش نباشد. کمال، پسر سیزده ساله رجایی از دور شاهد شعله های آتش بود. او با حالی آشفته به مادرش تلفن کرد و ماجرا را با او در میان گذاشت تا همسر شهیدرجایی خودش را برساند. پیکرهای خونین و سوخته رجایی و باهنر را به بیمارستان منتقل کردند. شدت انفجار به حدی بود که ابتدا هیچ کس نتوانست کشته شدگان را شناسایی کند. جنازه ها را به بیمارستان انقلاب منتقل کرده و پیکر شهیدرجایی را در سردخانه قراردادند. هیچ کس نمی دانست که این پیکر سوخته، بدن شهیدرجایی است. به فکر یکی از اطرافیان او رسید که از روی دندان ها می توان فهمید که پیکر سوخته، بدن شهیدرجایی است یا خیر؟ اما سوختگی آن چنان بود که دهان رجایی به سادگی باز نمی شد. لحظاتی بعد یکی از پزشکان از راه رسید و پس از شستن لب ها با آب اکسیژنه، دهان را باز کرد و دندان ها دیده شد، اما باز هم کسی او را نشناخت. همسر شهید رجایی به بیمارستان آمد و در سردخانه پیکر سوخته شهید رجایی را شناسایی کرد. با شنیدن خبر شهادت رجایی و باهنر، مردم به خیابان ها ریختند و ایران در سوگ رئیس جمهور و نخست وزیر خود فرو رفت. با طلوع آفتاب روز نهم شهریور ماه مردم در مقابل مجلس شورای اسلامی تجمع کرده و با سردادن شعار«رجایی، رجایی! راهت ادامه دارد! » پیکر او و شهید باهنر را تا بهشت زهرا مشایعت کردند.

اطلاعیه خانواده شهید محمدعلی رجایی رییس جمهور

بسم الله الرحمن الرحیم

محمدعلی رجائی مقلد امام و فرزند ملت به عهد و پیمانی که با خدای خویش بسته بود وفا کرد و به کاروان شهدای اسلام و انقلاب اسلامی پیوست. «واوفوا بعهد الله اذا عاهدتم» رجایی این سرباز اسلام و انقلاب که طعم فقر و محرومیت را چشیده بود و هنوز نقش آثار داق و شکنجهٔ زندان های منحوس، پهلوی از پیکر او محو نشده بود، در مبارزه بی امان خویش علیه ظلم و جور و استکبار، علیه شرک و کفر و الحاد تا پای جان ایستاد و با خون خود، نهال انقلاب اسلامی ایران را آبیاری کرد و به خدا پیوست. اینک ای امت شهیدپرور و انقلابی ایران، فرزند شما محمدعلی رجائی، که شما با رأی قاطع خود او را به ریاست جمهوری اسلامی ایران برگزیده و با انتخاب او به ریاست جمهوری به جریانات انحرافی و سازش کارانه خط بطلان کشیدید در راه انجام وظیفه ای که به عهده او گذاشته بودید شهید شد. او خود را به حق فرزند ملت می دانست و اینک خانوادهٔ وی شهادت او را به امام ملت بزرگ و انقلابی ایران تبریک و تسلیت می گویند و تو ای امام بزرگوار، دعا کن که خدا خون این شهید را که از میانمردم محروم و مستضعف جامعه برخاست و در راه حفظ و حراست حقوق محرومان و مستضعفان جامعه و استقرار حاکمیت اسلام شهید شد از امت مسلمان و شهیدپرور ایران بپذیرد و اینک ما، همسر و فرزندان و خانواده شهید رجایی، امروز در اجتماع دانشگاه حاضر می شویم تا یک بار دیگر با امام و امت مسلمان انقلابی ایران در ادامه راه شهیدان تجدید بیعت کنیم. در اهتزاز باد پرچم خونین اسلام، پرطنین باد بانگ آسمانی الله اکبر، به امید پیروزی اسلام و مسلمین.

خانواده شهید محمد علی رجائی منبع 1].

ویژه‌نامه منشور، ش ۷۲، شهریور ۱۳۸۴، ص ۴٫ [۲].

همان، ش ۷۲، شهریور ۸۴ ، ص ۴٫

مرکز اسناد انفلاب اسلامی  

زندگینامه شهید آوینی


زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

 "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را -  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... -  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.


گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.


او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند  به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره  ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.


موضوع مطلب : زندگی نامه شهید سید مرتضی آوینی

معرفی امام سجاد


800x600

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman","serif";} table.MsoTableGrid {mso-style-name:"Table Grid"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-unhide:no; border:solid windowtext 1.0pt; mso-border-alt:solid windowtext .5pt; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-border-insideh:.5pt solid windowtext; mso-border-insidev:.5pt solid windowtext; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; text-align:right; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman","serif";}

حضرت امام سجاد (ع)

لقب

زين العابدين

كنيه

ابوالحسن

نام پدر

امام حسين (ع)

نام مادر

شهربانو

تاريخ تولّد

5شعبان

محلّ تولّد

مدينه

دوران امامت

35سال

مدّت عمر

57سال

نام قاتل

وليدبن عبدالملك

محلّ دفن

قبرستان بقيع

 

 

زندگینامه امام جواد


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

 

زندگينامه امام محمد تقي (ع)

نام: محمد بن علي .

كنيه: ابو جعفر ثانى.

القاب: تقى، جواد، مرتضى منتجب، مختار، قانع و عالِم.

منصب: معصوم يازدهم و امام نهم شيعيان.

تاريخ ولادت: نوزدهم ماه مبارك رمضان سال 195 هجرى.

همچنين هفدهم و پانزدهم ماه رمضان نيز نقل شده است؛ اما مشهور بين شيعيان، دهم رجب سال 195 هجرى مى‏باشد. در دعاى ناحيه مقدسه نيز آمده است: «اللَّهُمَّ اِنّى‏ اَسْئَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فى‏ رَجَبٍ، مُحَمَّدِ بْنِ عَلىٍّ الثَّانى وَابْنِهِ عَلىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ المُنْتَجَبِ» .

محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).

نسب پدرى: امام رضا، على بن موسى بن جعفر بن محمدبن على بن حسين بن على بن ابى‏طالب(ع).

نام مادر: سبيكه، يا سكينه مرسيه و يا درّه كه حضرت رضا(ع) او را خيزران ناميد.

وى از اهالى «نوبه» و از خاندان ماريه قبطيه، مادر ابراهيم، پسر پيامبر اكرم (ص) و از زنان بزرگوار زمان خويش بود.

مدت امامت: از زمان شهادت امام رضا (ع)، در آخر ماه صفر سال 203 هجرى تا ذى قعده سال 220 هجرى، به مدت شانزده سال و نه ماه.

تاريخ و سبب شهادت: آخر ذى قعده سال 220 هجرى، در سن 25 سالگى، به وسيله زهرى كه همسرش، ام الفضل، دختر مأمون به تحريك برادرش، جعفر بن مأمون و عمويش، معتصم عباسى، به آن حضرت خورانيد.

محل دفن: مقابر قريش بغداد، در جوار قبر شريف جدش، امام موسى كاظم(ع) كه هم اكنون به كاظمين معروف است.

همسران: 1. سمانه مغربيه. 2. ام الفضل، دختر مأمون. 3. زنى از خاندان عمّار ياسر.

فرزندان: 1. ابوالحسن امام على النّقى (ع). 2. ابو احمد موسى مبرقع. 3. ابو احمد حسين. 4. ابو موسى عمران. 5. فاطمه. 6. خديجه. 7. ام كلثوم. 8. حكيمه.

همچنين گفته شده كه زينب، ام محمد، ميمونه و امامه نيز از فرزندان آن حضرت بوده‏اند.

اصحاب :
1.
ابو جعفر، احمد بن محمد بن ابى نصر، معروف به بزنطى كوفى.
2.
ابومحمد، فضل بن شاذان بن خليل ازدى نيشابورى.
3.
ابو تمّام، حبيب بن اوس طايى.
4.
ابوالحسن، على بن مهزيار اهوازى.
5.
ابو احمد، محمد بن ابى عمير.
6.
محمد بن سنان زاهرى.
7.
على بن عاصم كوفى.
8.
على بن جعفر الصادق (ع).
9.
اسماعيل بن موسى كاظم (ع).
10.
ابراهيم بن محمد همدانى.

اصحاب و ياران امام جواد(ع) بيش از تعدادى است كه در اين جا به آنان اشاره شد. در برخى منابع اسلامى نام بيش از 270 نفر به عنوان اصحاب آن حضرت آورده شده است.

زمامداران معاصر :
1.
مأمون (218-196 ق.).
2.
معتصم (227-218 ق.).

پس از شهادت امام رضا (ع) مأمون با امام محمدتقى (ع) رفتار نيكويى را در پيش گرفت و دخترش، ام الفضل را به عقد آن حضرت درآورد و آن حضرت را بر همه اطرافيان خويش اعم از عباسيان و علويان ترجيح وبرترى داد؛ اما معتصم عباسى با اين كه در ظاهر با آن حضرت، با اكرام و اعزاز رفتار مى‏كرد، ولى در واقع دشمنى آن حضرت و آل على (ع) را در سينه داشت و در صدد تحقير و نابودى آنان بر مى‏آمد.

رويدادهاى مهم :

1. عزيمت امام رضا (ع)، پدر بزرگوار امام جواد (ع)، از مدينه به خراسان به اجبار مأمون عباسى، در سال 200 هجرى.

2. شهادت امام رضا (ع)، در خراسان، به دست مأمون عباس در سال 203 هجرى.

3. فراخوانى امام محمد تقى (ع) به بغداد، توسط مأمون عباسى.

4. تزويج ام الفضل، دختر مأمون به امام محمد تقى (ع)، توسط مأمون و اظهار نگرانىِ عباسيان از اين مسأله.

5. بازگشت امام جواد (ع) از بغداد (پايتخت عباسيان) به حجاز به بهانه انجام مراسم حجّ بيت اللّه الحرام.

6. وفات مأمون عباسى، در سال 218هجرى.

7. به خلافت رسيدن معتصم عباسى پس از وفات مأمون.

8. فراخوانىِ مجدد امام محمدتقى (ع) به بغداد، از سوى معتصم عباسى، در اوائل سال 220 هجرى.

9. توطئه‏هاى معتصم عباسى، ام الفضل و جعفر بن مأمون عليه امام جواد (ع).

10. مسموم شدن امام جواد (ع)، توسط همسرش، ام الفضل و به شهادت رسيدن آن حضرت، در اواخر سال 220 هجرى.

برگرفته شده از كتاب " خاندان عصمت عليهم السلام " تاليف سيد تقى واردى



 

زندگینامه امام باقر


v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

زندگينامه امام محمد باقر(ع)

نام: محمد بن علي .

كنيه: ابو جعفر و ابوجعفر اول.

القاب: باقر، شاكر، هادى، امين، شبيه - به خاطر شباهت ايشان به پيامبر اكرم(ص) -.

مشهورترين لقب آن حضرت، «باقر» است. پيامبر اكرم (ص) به واسطه جابربن عبدالله انصارى، آن حضرت را به اين لقب، ملقب كرد و به ايشان سلام رساند.

منصب: معصوم هفتم و امام پنجم شيعيان.

تاريخ ولادت: اول رجب سال 57 هجرى.

برخى از مورخان، ولادت ايشان را در سوم صفر سال 57 هجرى دانسته‏اند.

محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).

نسب پدرى: امام زين‏العابدين، على بن حسين بن على بن ابى‏طالب(ع).

نام مادر: فاطمه، دختر امام حسن مجتبى (ع) كه مكنّى به ام‏عبدالله بود.

اين بانوى ارجمند، از زنان بزرگ عصر خويش بود كه امام صادق (ع) درباره شأن و منزلت او، فرمود: جده‏ام، فاطمه بنت حسن، صديقه بود و در آل امام حسن (ع) زنى به درجه و مرتبه او نرسيد.

چون نسب امام محمد باقر(ع)، هم از پدر و هم از مادر، به امام اميرالمؤمنين(ع) و فاطمه زهرا(س) مى‏رسد، به ‏ايشان علوى بين علويين و فاطمى بين فاطميين گفته مى‏شود.

مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام زين العابدين (ع) در سال 95 تا سال 114 هجرى، به مدت 20 سال.

تاريخ و سبب شهادت: هفتم ذى حجه سال 114 هجرى، در سن 57 سالگى (و به قولى ربيع‏الاول يا ربيع‏الآخر سال 114 هجرى) به وسيله زهرى كه ابراهيم بن وليد عبدالملك، در ايام خلافت هشام بن عبدالملك، به آن حضرت خورانيد.

محل دفن: قبرستان بقيع، در مدينه مشرفه، در جوار قبر پدرش، امام زين‏العابدين (ع) و عمويش، امام حسن مجتبى (ع) و فرزندش، امام صادق (ع).

همسران: 1. ام فروه بنت قاسم. 2. ام حكيم و چند ام ولد.

فرزندان: 1. امام جعفر صادق (ع). 2. عبدالله. 3. ابراهيم. 4. عبيدالله. 5. على. 6. زينب. 7. ام سلمه.

اصحاب و ياران : تعداد اصحاب، ياران و راويان آن حضرت، بيش از آن است كه بتوان نام همه آنان را در اين جا آورد، به ناچار نام برخى از بزرگان آنان را ذكر مى‏كنيم:
1.
زرارة بن أعين.
2.
معروف بن خربوذمكى.
3.
ابو بصير اسدى.
4.
فضيل بن يسار.
5.
محمدبن مسلم.
6.
يزيد بن معاويه عجلى.

اين شش نفر، در علم رجال، به «اصحاب اجماع اولى‏» شهرت يافته‏اند كه فقها و حديث‏شناسان شيعه، اتفاق‏ نظر و اجماع دارند بر صحت نقل روايت آنان از امام معصوم(ع).
7.
حمران بن أعين.
8.
بكير بن أعين.
9.
عبدالملك بن أعين.
10.
عبدالرحمن بن أعين.
11.
محمد بن اسماعيل بن بزيع.
12.
عبدالله بن ميمون.
13.
محمد بن مروان.
14.
اسماعيل بن فضل هاشمى.
15.
ابو هارون مكفوف.
16.
ظريف بن ناصح.
17.
سعيد بن ظريف.
18.
اسماعيل بن جابر خثعمى.
19.
عقبة بن بشير اسدى.
20.
كميت بن زيد اسدى.
21.
جابر بن يزيد جعفى.

زمامداران معاصر:
1.
معاوية بن ابى سفيان (35- 60ق.).
2.
يزيد بن معاويه (60- 64ق.).
3.
معاوية بن يزيد (64- 64ق.).
4.
عبدالله بن زبير (64- 73ق.).
5.
مروان بن حكم (64- 65ق.).
6.
عبدالملك بن مروان(65- 86ق.).
7.
وليد بن عبدالملك (86- 96ق.).
8.
سليمان بن عبدالملك (99-96ق.).
9.
عمربن عبدالعزيز (99- 101ق.).
10.
يزيد بن عبد الملك (101- 105ق.).
11.
هشام بن عبدالملك (105- 125ق.).

از ميان خلفاى مذكور، تنها عبدالله بن زبير، كه به مدت ده سال بر حجاز و عراق حكومت كرد، از غير بنى اميه بود و بقيه، همگى از سلسله بنى اميه و از دو تيره فرزندان ابوسفيان و فرزندان حكم بن عاص بودند و تمامى آنان جز معاوية بن يزيد (معروف به معاويه ثانى) و عمربن عبدالعزيز در اذيت و آزار اهل بيت پيامبر اكرم(ص) و امامان شيعه اتفاق داشتند.

رويدادهاى مهم:

1. حضور امام محمد باقر (ع) در واقعه كربلا، در سن چهار سالگى، به همراه پدرش، امام زين العابدين (ع) در محرم سال 61 هجرى.

2. شهادت امام زين العابدين (ع)، پدر ارجمند امام محمد باقر (ع)، در سال 95 هجرى.

3. مباحثات و احتجاجات امام محمد باقر (ع) با بزرگان مذاهب و اديان، درباره اثبات حقانيت اهل بيت (ع).

4. ضرب سكه اسلامى، براى پول رايج خلافت اسلامى، و اسقاط سكه رومى توسط عبدالملك بن مروان، در سال 76 هجرى، با مشورت و يارى امام محمد باقر(ع). (1)

5. احضار امام محمد باقر (ع) و فرزندش، امام جعفر صادق (ع) به شام از سوى هشام بن عبدالملك.

6. تأسيس پايه‏هاى اصلى حوزه علوم اهل بيت (ع) در مدينه، و تربيت شاگردان مبرز توسط امام محمد باقر(ع).

7. مسموميت و شهادت امام محمد باقر (ع)، درسال 114 هجرى، به دست ابراهيم بن وليد بن عبدالملك، والى مدينه، به دستور خليفه وقت، هشام بن عبدالملك.

8. به خاك سپارى بدن مطهر امام محمد باقر (ع) در قبرستان بقيع، در مدينه، در كنار قبر پدرش، امام زين العابدين (ع) و عمويش، امام حسن مجتبى (ع)، توسط امام‏جعفر صادق (ع) و ساير بازماندگان.


1. سيرة الأئمة الإثنى عشر، ج‏2، ص‏221. لازم به ذكر است گرچه سال ضرب سكه اسلامى، معاصر با دوران امامت حضرت امام زين العابدين (ع) بوده است، اما در همان ايام، امام محمد باقر(ع) نيز همچون پدر گرامى‏اش ملجأ علمى و دينى امت بود. به‏همين دليل، كمك رسانى به خليفه وقت و تشويق او در يك أمر مهم اسلامى و سياسى و اقتصادى، توسط آن حضرت، استبعادى ندارد و يا ممكن است عمل امام محمد باقر (ع) به اشاره پدر گرامى وى امام زين‏العابدين (ع) انجام يافته باشد.

 

برگرفته شده از كتاب " خاندان عصمت عليهم السلام " تاليف سيد تقى واردى

 

 

زندگینامه امام سجاد


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

 

زندگينامه امام زين العابدين (ع)

نام: على بن الحسين .

كنيه: ابوالحسن و ابومحمد.

القاب: زين العابدين، سيد الساجدين، سجّاد، زكىّ، امين و ذوالثفنات.

به خاطر عبادت زياد و سجده‏هاى طولانىِ امام زين العابدين (ع)، پينه‏اى در پيشانى‏اش بسته بود. از اين رو، به وى «ذوالثفنات» لقب دادند.

منصب: معصوم ششم و امام چهارم شيعيان.

تاريخ ولادت: نيمه جمادى الثانى سال 38.

در مورد تاريخ ولادت آن حضرت، اختلاف است. غير از تاريخ مزبور، مورخان روز و ماه ولادت آن حضرت را، پنجم شعبان يا نيمه جمادى الاولى يا هفتم شعبان و يا نهم شعبان ذكر كرده‏اند. در مورد سال ولادت آن حضرت نيز برخى سال 37 و برخى سال 36 هجرى را ثبت كرده‏اند.

امام زين العابدين (ع) دو سال پيش از شهادت امير المؤمنين، على بن ابى‏طالب(ع) چشم به جهان گشود.

محل تولد:مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى). برخى مورّخان گفته‏ اند كه محل تولد آن حضرت در كوفه بوده است؛ زيرا در آن هنگام، همه افراد خانواده امام على (ع) در كوفه به سر مى‏بردند.

نسب پدرى: امام حسين بن على بن ابى‏طالب (ع).

نام مادر: شهربانو، يا شاه زنان، دختر يزدگرد سوم، آخرين پادشاه از سلسله‏ساسانيان در ايران كه در زمان خلافت امام على (ع) (و به قولى در عصر خلافت عمر يا عثمان) به اسارت مسلمانان در آمده و با اختيار خويش، همسرىِ امام‏حسين (ع) را پذيرفت. اين بانوى بزرگ در ايام نوزادى امام زين العابدين(ع) درگذشت.

مدت امامت: از زمان شهادت پدر بزرگوارش امام حسين (ع)، در محرم سال 61 تا محرم سال 95 هجرى، به مدت 34 سال.

تاريخ و سبب شهادت: دوازدهم (يا هيجدهم يا بيست و پنجم) محرم سال 95 (يا 94) هجرى، در سن 55 سالگى، به خاطر زهرى كه وليد بن عبدالملك به آن حضرت خورانيد.

محل دفن: قبرستان بقيع، در مدينه مشرفه، در جوار قبر عمويش، امام حسن مجتبى (ع).

هم اكنون قبور مشرفه چهار امام معصوم(ع)، امام حسن مجتبى(ع)، امام زين‏العابدين(ع)، امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) در كنار هم مى‏باشد.

همسران: فاطمه، دختر امام حسن مجتبى و چند ام ولد.

فرزندان:

الف) پسران: 1. امام محمد باقر (ع). 2. زيد شهيد. 3. عبدالله باهر. 4. عمر أشرف. 5. حسين اكبر. 6. عبدالرحمن. 7. عبيد الله. 8. سليمان. 9. حسن. 10. حسين اصغر. 11. على‏اصغر. 12. محمد اصغر.

ب) دختران 1. خديجه. 2. فاطمه. 3. عليّه. 4. ام كلثوم.

اصحاب و ياران :

اسامى تعداد زيادى از مؤمنان، شيعيان و محبان اهل بيت(ع) در زمره اصحاب و ياران امام زين العابدين (ع) آمده است كه در اين جا به نام برخى از آنان اشاره مى‏گردد:

1. جابربن عبدالله انصارى.
2.
عامر بن واثله كنانى.
3.
سعيد بن مسيّب.
4.
سعيد بن جهان كنانى.
5.
سعيد بن جبير.
6.
محمد بن جبير.
7.
ابو خالد كابلى.
8.
قاسم بن عوف.
9.
اسماعيل بن عبدالله بن جعفر.

10. ابراهيم بن محمد حنفيه.
11.
حسن بن محمد حنفيه.
12.
حبيب بن ابى ثابت.
13.
ابو حمزه ثمالى.
14.
فرات بن أحنف.
15.
جابر بن محمد بن ابى بكر.
16.
ايوب بن حسن.
17.
على بن رافع.
18.
ابو محمد قرشى.

19. ضحاك بن مزاحم.
20.
طاوس بن كيسان.
21.
حميد بن موسى.
22.
أبان بن تغلب.
23.
سدير بن حكيم.
24.
قيس بن رمانه.
25.
همام‏بن غالب (مشهور به فرزدق شاعر).
26.
عبدالله برقى.
27.
يحيى بن ام طويل.

زمامداران معاصر:
1.
امير المؤمنين على بن ابى‏طالب (ع) (40-35 ق.).
2.
امام حسن‏مجتبى (ع) (41-40 ق.).
3.
معاوية بن ابى سفيان (60-35 ق.).
4.
يزيد بن معاوية (64-60 ق.).
5.
معاوية بن يزيد (64-64 ق.).
6.
عبدالله بن زبير (73-64 ق.).
7.
مروان بن حكم (65-64 ق.).
8.
عبدالملك بن مروان (86-65 ق.).
9.
وليد بن عبدالملك (96-86 ق.).

از ميان زمامداران فوق، رديف‏هاى اول و دوم از خاندان بنى هاشم، سوم، چهارم و پنجم از خاندان بنى‏اميه و از تيره ابوسفيان، ششم از آل زبير و هفتم، هشتم و نهم از خاندان بنى‏اميه و از تيره حكم بن عاص هستند.از ميان آنان امام على بن ابى‏طالب(ع) دادگرترين و شايسته‏ترين فردى بود كه پس از پيامبر اكرم (ص) به زمامدارى مردم رسيد. زمامدارىِ كوتاه مدت وى الگو و سرمشق همه حكومت‏هاى صالحى است كه پس از او پديد آمده و يا در آينده محقق مى‏گردند.

رويدادهاى مهم:

1. وفات شهربانو، مادر امام زين العابدين (ع) به هنگام تولد آن حضرت، در سال 38 هجرى.

2. شهادت امام على (ع) در دو سالگى و شهادت امام حسن مجتبى (ع) در سيزده سالگىِ امام زين العابدين (ع).

3. همراهىِ امام زين العابدين (ع) با پدرش، امام حسين (ع)، در عدم بيعت با يزيدبن معاويه و حركت اعتراض‏آميز از مدينه به مكه، در رجب سال 60 هجرى.

4. همراهىِ امام سجاد (ع) با كاروان حسينى در حركت از مكه به كربلا، درذى‏حجه سال 60 هجرى.

5. حضور امام زين العابدين در نهضت خونين كربلا، در سن 23 سالگى.

6. ابتلاى امام زين العابدين (ع) به بيمارىِ شديد، در روز عاشورا، و عدم توانايىِ جهاد در راه خدا.

7. تحمل مصيبت شهادت امام حسين (ع) و ياران و اصحاب آن حضرت، از سوى امام زين العابدين(ع) در روز عاشورا.

8. جنايت‏هاى لشكريان يزيد در جدا كردن سرها از بدن شهدا و بر نيزه كردن آنها، اسب دوانى بر بدن‏هاى شهدا و غارت و آتش زدن خيمه‏ها پس از شهادت امام‏حسين (ع)، در عصر عاشورا.

9. آغاز اسارت امام زين العابدين (ع) و ساير بازماندگان قافله حسينى به دست لشكريان عمر بن سعد از عصر روز عاشورا.

10. تحمل سختى‏ها و مشقت‏هاى امام زين العابدين(ع) و ديگر بازماندگان در اسارت، كوفه و شام.

11. خطبه خواندن امام سجاد(ع) براى اهالى كوفه، در حالى كه در غل و زنجير و اسارت دشمنان بود.

12. خطبه خواندن امام سجاد(ع)، در مجلس بزرگ مسجد اموىِ شام، در حضور يزيد و تأثير شگفت آن بر شاميان.

13. بازگشت امام زين العابدين(ع) به همراه ساير بازماندگان نهضت كربلا از اسارت كوفه و شام به مدينة الرسول(ص).

14. حزن شديد و گريه‏هاى طولانىِ امام سجاد(ع) در مصيبت شهادت امام حسين(ع) و اهل بيت آن حضرت.

15. قيام مردم مدينه بر ضد يزيد بن معاويه و اخراج بنى اميه از اين شهر و وقوع نبردى خونين در اين واقعه (معروف به واقعه حره)، در سال 63 هجرى.

16. شكست مقاومت اهالىِ مدينه در برابر لشكريان شام، و كشتار فجيع سپاهيان يزيد به سركردگىِ مسلم بن عقبه، در مدينه، و محفوظ و مصون ماندن امام زين‏العابدين(ع) و خانواده او از اين كشتار.

17. قيام عبدالله بن زبير در مكه بر ضد بنى اميه و تصرف حجاز (مكه و مدينه) و برخى از سرزمين‏هاى اسلامى، در سال 64 هجرى.

18. فشار و سخت‏گيرىِ آل زبير بر خاندان اميرالمؤمنين و اهل بيت(ع).

19. قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى، در كوفه، بر ضد بنى اميه براى خونخواهى از قاتلان امام حسين (ع).

20. مجازات قاتلان امام حسين (ع) توسط مختار بن ابى عبيده و شادمانىِ امام زين‏العابدين (ع) و ساير اهل بيت(ع) از كردار مختار.

21. شهادت امام زين العابدين (ع)، در دوازدهم (يا 18 و يا 25) محرم سال 95 هجرى، به وسيله زهرى كه وليد بن عبدالملك به آن حضرت خورانيده بود.

22. به خاك سپردن بدن مطهر امام زين العابدين (ع)، در قبرستان بقيع، در جوار قبر عمويش، حضرت امام حسن مجتبى (ع)، زير قبه مقبره عباس بن عبدالمطلب.

برگرفته شده از كتاب " خاندان عصمت عليهم السلام " تاليف سيد تقى واردى



 

زندگینامه امام رضا


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

زندگينامه امام رضا (ع)

نام: على بن موسي .

كنيه: ابوالحسن (چون كنيه امام موسى كاظم (ع) نيز ابوالحسن است، به امام رضا(ع) ابوالحسن ثانى نيز گفته مى‏شود).

القاب: رضا، صابر، رضى، وفى، فاضل و صديق.

از ميان لقب‏هاى فوق، «رضا» شهرت بيشترى دارد. علت اين كه آن حضرت را «رضا» ناميده‏اند، اين است كه پسنديده خدا در آسمان و مورد خشنودى رسول خدا(ص) و ائمه اطهار (ع) در زمين بوده و دوستان و دشمنان به اتفاق از وى خشنود و راضى بودند.

منصب: معصوم دهم و امام هشتم شيعيان.

همچنين به مدت سه سال وليعهد مأمون عباسى بود.

تاريخ تولد: يازدهم ذيقعده سال 148 هجرى.

برخى مورخان تاريخ تولد آن حضرت را سال 151 هجرى و برخى ديگر سال 153 هجرى، پنج سال پس از وفات امام جعفر صادق(ع) دانسته‏اند.

محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).

نسب پدرى: ابوالحسن، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على‏بن ابى‏طالب(ع).

نام مادر: نجمه. نام‏هاى ديگرى نيز براى او نقل شده است؛ مانند: تكتم، اروى، سكن، ام البنين، شقرا، خيزران، سمانه، صقر و طاهره.

اين بانوى فاضله كه با تربيت حميده -مادر امام موسى كاظم(ع)- به كمالات انسانى و اخلاق اسلامى دست يافته بود، بهترين زنان عصر خويش در تعقل، ديندارى و حيا بود.

مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام موسى كاظم (ع)، در رجب سال 183، تا سال 203 هجرى، به مدت بيست سال. آن حضرت در سن 35 سالگى به امامت رسيد.

تاريخ و سبب شهادت: آخر ماه صفر سال 203 هجرى به وسيله زهرى كه مأمون عباسى در خراسان به آن‏حضرت خورانيد. حضرت رضا (ع) در هنگام شهادتش، 55 ساله بود. برخى سال شهادت آن حضرت رإ؛ ح‏ح سال 205 و برخى 201 هجرى دانسته‏اند.

محل دفن: مشهد مقدس (در استان خراسان، در كشور ايران).

همسران: 1. سبيكه يا خيزران، مادر امام محمد تقى (ع). 2. ام حبيبه (دختر مأمون). و چند ام ولد.

فرزندان: 1. امام محمد تقى (ع) كه پس از شهادت پدرش، در سن هفت سالگى به امامت رسيد.

علماى شيعه ايشان را تنها فرزند امام رضا (ع) دانسته‏اند؛ اما در برخى منابع، فرزندان ديگرى نيز براى آن حضرت ذكر شده است كه عبارتند از: 2. ابو محمد حسن. 3. جعفر. 4. ابراهيم. 5. حسن. 6. عايشه. 7. فاطمه.

اصحاب:

1. دعبل بن على خزاعى.
2.
حسن بن على وشّاء بجلى.
3.
حسن بن على بن فضال.
4.
حسن بن محبوب.
5.
زكريا بن آدم اشعرى قمى.
6.
صفوان بن يحيى بجلى.
7.
محمد بن اسماعيل بن بزيع.
8.
نصر بن قابوس.

9. ريّان بن صلت.
10.
محمد بن سليمان ديلمى.
11.
على بن حكم انبارى.
12.
عبداللّه بن مبارك نهاوندى.
13.
حمّاد بن عثمان.
14.
حسن بن سعيد اهوازى.
15.
محمد بن سنان.

گفتنى است كه ،تعداد ياران و اصحاب آن حضرت، بيش از اين است و در اين جا تنها نام تعداد اندكى از آنان آورده شد.

زمامداران معاصر:
1.
منصور عباسى (158-136 ق.).
2.
مهدى عباسى (169-158 ق.).
3.
هادى عباسى (170-169 ق.).
4.
هارون الرشيد (193-170 ق.).
5.
محمد امين (198-193 ق.).
6.
مأمون عباسى (218-196 ق.).

پس از نبرد ميان امين و مأمون، فرزندان هارون الرشيد، براى به دست آوردن منصب خلافت و پيروزى نهايىِ مأمون بر امين، در سال 201 هجرى امام رضا (ع) به اجبار و اكراه مأمون به ولايت‏عهدى وى برگزيده شد. مأمون با اين كه در ظاهر براى امام رضا (ع) احترام ويژه‏اى قائل بود و ايشان را بر همگان، از جمله علويان و عباسيان، مقدم مى‏داشت، اما در ضمير خود، به مقام علمى و اجتماعى آن حضرت حسد مى‏برد و كينه ايشان را در دل داشت. سرانجام نيز با توطئه‏اى پنهان، آن حضرت را به شهادت رساند.

رويدادهاى مهم :

1. زندانى و مسموم شدن امام‏كاظم(ع)، پدر امام‏رضا(ع)، به‏دستور هارون‏الرشيد.

2. جنگ خونين ميان مأمون و امين، فرزندان هارون الرشيد، و نذر مأمون مبنى بر واگذارىِ أمر خلافت به افضل آل ابى‏طالب (ع) در صورت پيروزى بر امين.

3. پيروزىِ مأمون بر امين و گسترش سيطره مأمون بر آفاق اسلامى و قصد ظاهرى او بر وفاى به نذر.

4. درخواست مأمون از امام رضا(ع) براى رفتن از مدينه به خراسان، درسال 200 هجرى.

5. حركت امام رضا (ع) از مدينه و گذشتن از شهرهاى بصره، بغداد، قم و نيشابور و رسيدن به مرو (مقر حكومت مأمون).

6. استقبال بى‏نظير مسلمانان شهرهاى بين راه (مانند قم و نيشابور) از امام‏رضا(ع) و ظهور كرامات و معجزات فراوان از آن حضرت.

7. استقبال مأمون از امام رضا (ع) و مراعات احترام آن حضرت و مقدم داشتن ايشان بر علويان و عباسيان.

8. وادار كردن امام رضا (ع)، توسط مأمون براى پذيرش ولايت‏عهدى.

9. پذيرفتن امام رضا (ع)، ولايت‏عهدىِ مأمون را مشروط بر عدم دخالت در امور كشوردارى، در سال 201 هجرى.

10. ضرب سكه به‏نام امام‏رضا(ع) و خواندن خطبه به‏نام آن‏حضرت، در منابر و محافل، و بزرگ آوازه نمودن مقام ايشان در شهرهاى مختلف اسلامى به‏دستور مأمون.

11. تزويج ام حبيبه، دختر مأمون به امام رضا (ع) و نامزدىِ ام الفضل براى امام‏محمد تقى (ع)، توسط مأمون عباسى.

12. دستور مأمون به مردم مبنى بر كنار گذاشتن بدعت عباسيان در پوشيدن لباس سياه و تغيير آن به جامه سبز.

13. تشكيل جلسه‏هاى مناظره امام رضا (ع) با رؤساى مذاهب واديان (مسيحيت، يهوديت، صابئين، زرتشتى و...) درباره مسائل كلامى، به دستور مأمون.

14. انتقال مقر خلافت و تشكيلات حكومتىِ مأمون از مرو به بغداد به خواست امام رضا (ع).

15. خروج امام رضا (ع) به همراه مأمون، فضل بن سهل و تمامىِ دست اندر كاران حكومتى از مرو.

16. سوءقصد به فضل بن سهل و كشته شدن او در حمام سرخس، به توطئه مأمون، در سال 203 هجرى.

17. نصيحت امام رضا (ع) به مأمون در مراعات شؤونات دينى و مردمى.

18. حسد وكينه تدريجىِ مأمون به امام رضا (ع) و پنهان نگه داشتن آن.

19. مسموميت و شهادت امام رضا (ع) به دستور پنهانىِ مأمون، در روز آخر صفر سال 203 هجرى.

20. سوگوارى و غمگين شدن ظاهرىِ مأمون در شهادت امام رضا (ع) و به خاك‏سپارى آن حضرت در كنار قبر هارون الرشيد، در قريه سناباد، از دهستان نوقان (مشهد كنونى).

برگرفته شده از كتاب " خاندان عصمت عليهم السلام " تاليف سيد تقى واردى

 

 

زندگینامه امام حسین


v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

 

زندگينامه امام حسين (ع)

نام: حسين بن علي .

در انجيل مسمى به «طاب» و در تورات به «شبير» است.

كنيه: ابوعبدالله و ابوعلى.

القاب: سيدالشهداء، سبط ثانى، سيّد شباب اهل الجنّة، سبط الأسباط، رشيد، وفىّ، طيّب، سيّد، زكىّ، مبارك و....

منصب: معصوم پنجم و امام سوم شيعيان.

تاريخ ولادت: سوم شعبان سال چهارم هجرى.

برخى مورخان روز تولد آن حضرت را پنجم شعبان دانسته‏اند. و برخى نيز سال تولد ايشان را سوم هجرى ذكر كرده‏اند.

محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).

نسب پدرى:اميرالمؤمنين، امام على بن ابى‏طالب بن عبدالمطلب (ع).

مادر: فاطمه زهرا(س)، دختر پيامبر اسلام (ص).

مدت امامت: از زمان شهادت برادرش، امام حسن مجتبى (ع)، در صفر سال 50 هجرى تا محرم سال 61، به مدت 10 سال.

تاريخ و سبب شهادت: بعد از ظهر روز دهم (عاشورا) محرم سال 61 هجرى به‏همراه تعدادى از نزديكان، ياران و اصحابش در سرزمين كربلا با شمشيرهاى بران لشكريان عمر بن سعد كه از سوى عبيداللّه بن زياد (والى كوفه) و يزيد بن معاويه (خليفه شام) به جنگ آن حضرت آمده بودند، با وضع فجيعى به شهادت رسيدند. شهادت آن حضرت در سن 57 سالگى بود.

محل دفن: كربلا، در سمت غربى رود فرات (كشور عراق كنونى).

همسران: 1. ليلى، دختر أبى مره ثقفى. 2. شهربانو، دختر يزدگرد سوم. 3. رباب، دختر امرأالقيس. 4. ام اسحاق، دختر طلحه تيمى. 5. قضاعيه (ام جعفر). 6. حفصه، دختر عبدالرحمن بن ابى بكر.

فرزندان: 1. امام زين العابدين (ع). 2. على اكبر، 3. جعفر. 4. عبدالله رضيع. 5.سكينه. 6. فاطمه.

از ميان فرزندان امام حسين (ع)، جعفر در زمان حيات پدرش وفات يافت و على‏اكبر و عبدالله (معروف به على‏اصغر) در كربلا شهيد شدند و نسل آن حضرت تنها از طريق امام زين‏العابدين (ع) زياد گرديد. برخى مورخان تعداد فرزندان امام‏حسين (ع) را با ذكر نام‏هاى على‏اصغر، محمد و زينب، نه نفر دانسته‏اند. همچنين در برخى كتب شيعه، دخترى به نام رقيه نيز براى آن حضرت ذكر شده كه در سن سه سالگى در ايّام اسارت در شام، از اندوه فراق پدرش وفات يافت.

اصحاب وياران :

ياران و اصحاب اباعبدالله الحسين (ع)، چه آنان كه قبل از شهادت آن حضرت وفات يافته‏اند و چه آنان كه پس از شهادت ايشان از دنيا رفته‏اند، بسيار زيادند. در اين جا تنها نام آنانى را كه در واقعه عاشورا به شرف شهادت نايل آمده‏اند، ذكر مى‏كنيم:

الف) بنى هاشم

1. عباس ‏بن على، (‏ابوالفضل العباس "ع").
2.
ابوبكربن على.
3.
محمد اصغربن على.
4.
عبدالله‏بن على.
5.
عبدالله اصغر بن علي .
6.
جعفربن على.
7.
عمربن على.
8.
عثمان بن على.
9.
محمدبن عباس بن على.
10.
عبدالله‏بن عباس بن على.

11. على بن حسين (على اكبر).
12.
عبدالله رضيع (على اصغر).
13.
ابراهيم بن حسين.
14.
قاسم بن حسن.
15.
ابوبكربن حسن.
16.
عبدالله بن حسن.
17.
بشربن حسن.
18.
محمدبن عبدالله بن جعفر.
19.
عون بن عبدالله بن جعفر.
20.
عبيدالله بن عبدالله بن جعفر.

21. مسلم بن عقيل.
22.
جعفربن عقيل.
23.
جعفر بن محمد بن عقيل.
24.
عبدالرحمان بن عقيل.
25.
عبدالله اكبر بن عقيل.
26.
عبدالله بن مسلم بن عقيل.
27.
عون بن مسلم بن عقيل.
28.
محمد بن مسلم بن عقيل.
29.
محمدبن ابى سعيد بن عقيل.
30.
احمدبن محمد هاشمى.

ب) غير بنى هاشم

31. ابراهيم بن حصين اسدى.
32.
ابو حتوف بن حارث اسدى.
33.
ابو عامر نهشلى.
34.
ادهم بن اميه عبدى.
35.
اسلم تركى.
36.
امية بن سعد طائى.
37.
انس بن حارث كاهلى.
38.
انيس بن معقل اصبحى.
39.
بريد بن خضير همدانى.
40.
بشر بن عبدالله خضرمى.
41.
بكربن حى تيمى.
42.
جابربن حجاج تيمى.
43.
جبلة بن حارث سلمانى.
44.
جنادة بن حارث سلمانى.
45.
جنادة بن كعب انصارى.
46.
جون، غلام ابى ذر.
47.
جوين بن مالك تميمى.
48.
حارث بن امرئ القيس كندى.
49.
حارث بن نبهان.
50.
حباب بن حارث.
51.
حباب بن عامر.
52.
حبشى بن قاسم.
53.
حبيب بن مظاهر اسدى.
54.
حجاج بن بدر سعدى.
55.
حجاج بن مسروق جعفى.
56.
حرّبن يزيد رياحى.
57.
حلاس بن عمرو راسبى.
58.
حنظلة بن اسعد شبامى.
59.
حنظلة بن عمرو شيبانى.
60.
رافع، غلام مسلم ازدى.
61.
زاهر بن عمرو كندى.
62.
زهير بن بشر خثعمى.
63.
زهير بن سليم ازدى.
64.
زهير بن قيس بجلى.
65.
زيادبن عريب.
66.
سالم، غلام بنى مدينه.
67.
سالم،غلام عامر عبدى.

68. سعد بن حارث انصارى.
69.
سعد، غلام على‏بن ابى‏طالب(ع).
70.
سعد، غلام عمروبن خالد.
71.
سعيد بن عبدالله حنفى.
72.
سلمان بن مضارب بجلى.
73.
سليمان، غلام امام حسين(ع).
74.
سواربن منعم نهمى.
75.
سويد بن عمرو.
76.
سيف بن حارث جابرى.
77.
سيف بن مالك عبدى.
78.
شبيب، غلام حارث جابرى.
79.
شوذب، غلام بنى شاكر.
80.
ضرغامة بن مالك.
81.
عائذ بن مجمع.
82.
عابس بن أبى شبيب شاكرى.
83.
عامر بن حسان طايى.
84.
عامر بن مسلم عبدى.
85.
عباد بن مهجر جهنى.
86.
عبدالاعلى بن يزيد كلبى.
87.
عبدالرحمن ارحبى.
88.
عبدالرحمن بن عبد ربّه.
89.
عبدالرحمن بن عروه.
90.
عبدالرحمن بن مسعود.
91.
عبدالله بن ابى بكر.
92.
عبدالله بن بشر خثعمى.
93.
عبدالله بن عروه.
94.
عبدالله بن عمير.
95.
عبدالله بن يزيد عبدى.
96.
عبيدالله بن يزيد عبدى.
97.
عقبة بن سمعان.
98.
عقبة بن صلت جهنى.
99.
عمارة بن صلخب ازدى.
100.
عمران بن كعب اشجعى.
101.
عمار بن حسان طائى.
102.
عمار بن سلامه دالانى.
103.
عمرو بن عبدالله جندعى.

104. عمروبن خالد ازدى.
105.
عمرو بن خالد صيداوى.
106.
عبدالله بن بقطر.
107.
عمرو بن قرظه.
108.
عمرو بن مطاع.
109.
عمرو بن جناده.
110.
عمرو بن ضبيعه.
111.
عمروبن كعب (ابوثمامه صائدى).
112.
قارب، غلام امام حسين (ع).
113.
قاسط بن زهير.
114.
قاسم بن حبيب ازدى.
115.
كردوس تغلبى.
116.
كنانة بن عتيق.
117.
مالك بن ذودان.
118.
مالك بن عبدالله جابرى.
119.
مجمع جهنى.
120.
مجمع بن عبيدالله.
121.
محمد بن بشير حضرمى.
122.
مسعود بن حجاج.
123.
مسلم بن عوسجه اسدى.
124.
مسلم بن كثير ازدى.
125.
مسقط بن زهير تغلبى.
126.
منحج، غلام امام حسين (ع).
127.
موقع بن ثمامه اسدى.
128.
نافع بن هلال جملى.
129.
نصر، غلام اميرالمؤمنين، على (ع).
130.
نعمان بن عمرو راسبى.
131.
نعيم بن عجلان.
132.
واضح رومى.
133.
وهب بن حباب كلبى.
134.
يزيد بن ثبيط كلبى.
135.
يزيد بن زياد كندى.
136.
يزيد بن مغفل جعفى.
137.
قيس بن مسهر صيداوى.
138.
هانى بن عروه.
139.
عبدالله بن عفيف ازدى.

اصحاب امام حسين (ع) بهترين ياران اهل بيت (ع) بودند؛ چه اين كه آنان دست از اهل و عيال خود كشيده و به يارىِ امامشان شتافتند و در معركه نبرد، پيش‏مرگ رهبر خود شدند. با اين كه امام حسين (ع) در شب عاشورا بيعت خويش را از همه بازستاند و آنان را براى بازگشت مخيّر ساخت، اما آنان با نشاط و روحيه‏اى وصف‏ناپذير ايستادگى كرده و گفتند: اگر ما را هفتاد بار بكشند، بدنمان را آتش بزنند و دوباره زنده كنند، دست از يارى تو نكشيده و از تو جدا نمى‏شويم. آرى، همين عشق و ايثار بود كه تعداد اندك آنان را در برابر سپاه مسلح و مجهز سى هزار نفره عمر بن سعد، از بامداد تا عصر روز عاشورا، پايدار نگاه داشت.

زمامداران معاصر:
1.
پيامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، (11-1ق.).
2.
ابوبكر بن أبى قحافه (13-11ق.).
3.
عمر بن خطاب (23-13ق.).
4.
عثمان بن عفان (35-23ق.).
5.
اميرالمؤمنين، على بن ابى‏طالب (ع)، (40-35ق.).
6.
امام حسن مجتبى (ع)، (41-40ق.).
7.
معاوية بن ابى سفيان (60-35ق.).
8.
يزيد بن معاويه (64-60ق.).

سه تن از زمامداران فوق، يعنى پيامبر اسلام (ص)، اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن مجتبى (ع)، به امام حسين (ع) علاقه و محبّت شديدى داشتند و آن حضرت نزد آنان از جايگاه ويژه‏اى برخوردار بود. امام حسين (ع)، كه دخترزاده و سبط ثانى پيامبر اكرم (ص) بود، به همراه برادرش، امام حسن مجتبى (ع) در دامن پيامبر(ص) رشد و نمو كرد و هر دو از آغاز زندگانى خويش از سرچشمه وحى و رسالت سيراب شدند. آنان به دلالت آيه مباهله، از فرزندان پيامبر(ص) محسوب مى‏گردند.

پيامبر اكرم (ص) بارها با گفتار و كردار خويش، شدت محبت خود به امام حسن(ع) و امام حسين (ع) را به صحابه گوشزد نمود و آنان را به دوستى اين دو ريحانه بهشت فراخواند. از آن حضرت نقل شده است كه درباره امام حسن و امام حسين (ع) فرمود:

اَللَّهُمَ اِنّى اَحَبُّهُما فَاَحِبِّهُما وَاَحِّبَ مَنْ يُحِبِّهُما. (1)

بارخدايا! من آن دو را دوست دارم، پس تو هم آنان را دوست بدار و با كسى كه با آنان دوستى كند، دوست باش.

اما خلفاى بنى‏اميه (معاويه و فرزندش‏يزيد) به‏مقام معنوىِ امام حسين(ع) و نزديكى‏اش به پيامبراسلام(ص) رشك برده و در پنهان و آشكار با وى دشمنى مى‏كردند و سرانجام نيز آن‏حضرت را در سرزمين كربلا با وضع فجيعى به‏شهادت رساندند.

رويدادهاى مهم:

1. تحمل مصيبت رحلت جدّش، پيامبر اسلام(ص)، در سال يازدهم هجرى.

2. فشارهاى روانى مخالفان بر پدر و مادرش، پس از رحلت پيامبر اسلام (ص).

3. تحمل مصيبت شهادت مادرش، فاطمه زهرا(س)، در سال يازدهم هجرى.

4. همراهى با پدرش، امام على (ع)، در تصدىِ خلافت اسلامى و حضور در جنگ‏هاى جمل، صفين و نهروان.

5. تحمل مصيبت شهادت پدرش، امام على (ع)، در محراب مسجد كوفه، در 21رمضان سال چهلم هجرى.

6. انتخاب برادرش، امام حسن مجتبى(ع) به خلافت امت اسلامى، پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع).

7. خيانت سران نظامى و قومى و سپاهيان به امام حسن مجتبى (ع) و صلح اجبارى آن حضرت با معاويةبن ابى سفيان، در جمادى الاول سال 41 هجرى.

8. تحمل مصيبت شهادت برادرش، امام حسن مجتبى(ع)، در سال 50 هجرى.

9. نامه شيعيان بصره و كوفه به امام حسين (ع) پس از شهادت امام حسن مجتبى(ع) براى دعوت به رهبرى قيام عليه معاوية بن ابى سفيان و عدم پذيرش امام حسين(ع) به خاطر پايبندى به صلحنامه امام حسن مجتبى (ع).

10. هلاكت معاويةبن ابى سفيان و جانشينى فرزندش، يزيد بر منصب خلافت، در رجب سال شصت هجرى.

11. نامه شديد اللحن يزيد به والىِ مدينه، وليد بن عتبه، مبنى بر گرفتن بيعت از مردم، به ويژه ابا عبدالله الحسين(ع).

12. امتناع امام حسين(ع) از بيعت با يزيد بن معاويه و خروج از مدينه به همراه خاندن خود، در آخرين روزهاى رجب سال شصت هجرى.

13. ورود امام حسين (ع) به مكه معظمه، در سوم شعبان سال شصت هجرى، و اقامت در آن‏جا تا هشتم ذى حجه همان سال (به مدت چهار ماه و پنج روز).

14. جنبش سران و بزرگان شيعه در كوفه و دعوت آنان از امام حسين(ع) براى ورود به كوفه و رهبرىِ قيام عليه يزيد.

15. فرستادن مسلم بن عقيل به كوفه از سوى امام حسين(ع)، براى فراهم آوردن زمينه قيام بر ضد امويان.

16. ورود مسلم بن عقيل به كوفه، در پنجم شوال سال شصت هجرى، و بيعت بيش از هجده هزار نفر از شيعيان با او.

17. نامه طرفداران بنى اميه در كوفه به يزيد بن معاويه و آگاهى او از ورود مسلم‏بن عقيل و قيام شيعيان.

18. فرستادن يزيدبن معاويه عبيدالله بن زياد را به كوفه، براى نابودىِ قيام شيعيان.

19. نامه امام حسين(ع) به رؤساى پنج قبيله بزرگ بصره و دعوت آنان به قيام عليه امويان.

20. استجابت چهار قبيله بصره از قبايل بصره از دعوت اباعبدالله الحسين(ع) و اعلام يارى آن حضرت.

21. خروج امام حسين (ع) از مكه معظّمه به عزم كوفه، در هشتم ذى حجه سال شصت هجرى.

22. نبرد مسلم بن عقيل با لشكريان عبيدالله بن زياد در كوفه و شهادت وى و هانى بن عروه در اين واقعه، در نهم ذى حجه سال شصت هجرى (روز عرفه).

23. برخورد قافله امام حسين (ع) با لشكريان حربن يزيد تميمى، در حوالىِ كوه «ذوحسم» و رفتار نيكوى اباعبدالله الحسين(ع) با لشكريان حر.

24. رسيدن نامه عبيدالله بن زياد، حاكم كوفه به دست حربن يزيد، مبنى بر سخت‏گيرى بر امام حسين(ع) و استقرار آن حضرت در بيابان خشك و بى آب.

25. ورود قافله امام حسين (ع) به كربلا و نزول در آن مكان، در تاريخ دوم محرم سال 61 هجرى، و استقرار لشكريان حربن يزيد در برابر آنان.

26. واگذارى فرماندهى سپاه كوفه به عمربن سعد، توسط عبيدالله بن زياد، والى كوفه.

27. ورود عمر بن سعد به همراهى چهار هزار مرد جنگى به كربلا براى مبارزه با امام حسين(ع).

28. تجمع بيش از سى هزار مرد جنگى در كربلا براى نبرد با لشكريان امام حسين(ع).

29. آمادگى لشكريان عمر بن سعد براى نبرد با امام حسين(ع)، در روز نهم محرم سال 61 (روز تاسوعا) و درخواست مهلت امام حسين(ع) از عمربن سعد، در شب عاشورا.

30. فرماندهى امام حسين(ع) و آرايش سپاه اندك خويش، در روز عاشورا، به سه بخش ميمنه، به فرماندهىِ زهير بن قين، ميسره، به فرماندهىِ حبيب بن مظاهر، و پرچمدارى در قلب سپاه توسط عباس بن على (ع).

31. پشيمانى حر و خروجش از سپاه عمر بن سعد و پيوستن به سپاه امام حسين(ع) و طلب بخشش از آن حضرت.

32. آغاز نبرد گروهى بين سپاهيان امام حسين (ع) و سپاهيان عمر بن سعد، و كشته شدن قريب پنجاه نفر از ياران امام حسين (ع)، در ميدان نبرد.

33. خطبه‏هاى مكرر امام حسين (ع) براى سپاهيان عمر بن سعد، براى پيش‏گيرى از جنگ و خون‏ريزى.

34. مبارزه فردىِ ياران و اصحاب امام حسين (ع) با سپاهيان عمر بن سعد، و شهادت مظلومانه و قهرمانانه يكى پس از ديگرىِ آنان.

35. مبارزه امام حسين (ع) با سپاهيان سياه‏دل عمر بن سعد، و كشته شدن آن حضرت در ميدان نبرد، به دست شمر بن ذى الجوشن (لعنة الله عليه).

36. جدا كردن سرهاى شهيدان كربلا و غارت لباس‏ها و ابزارهاىِ شخصىِ آنان به دست سپاهيان عمر بن سعد.

37. اسب دوانى بر بدن‏هاى شهيدان كربلا توسط سپاهيان عمر بن سعد.

38. غارت خيمه‏ها و اسباب و وسايل شخصىِ بازماندگان قافله حسينى و به آتش كشيده شدن خيمه‏هاى آنان به دست لشكريان عمر بن سعد.

39. دفن كشته‏هاى سپاهيان يزيد به دست عمّال عمر بن سعد، و عريان گذاشتن بدن‏هاى شهيدان در سرزمين گرم كربلا.

40. اسير و آواره كردن باز ماندگان قافله حسينى (زنان، كودكان و امام زين‏العابدين(ع)) و حركت دادن آنان از كربلا به كوفه و از كوفه به شام، توسط سپاهيان عمر بن سعد.

41. به خاك سپرده شدن بدن‏هاى شهيدان كربلا به دست گروهى از قبيله بنى اسد، در روز سيزدهم محرم سال 61 هجرى.


1. الإرشاد، ج‏2، ص 27؛ مناقب آل أبى‏طالب، ج‏3، ص 154.

 

برگرفته شده از كتاب " خاندان عصمت عليهم السلام " تاليف سيد تقى واردى



 

زندگینامه امام حسن عسگری


v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

 

زندگينامه امام حسن عسگري (ع)

نام: حسن بن علي.

كنيه: ابومحمد.

القاب: عسكرى، زكى، خالص، صامت، سراج، تقى و خاص (به امام حسن عسكرى(ع)، امام على النقى(ع) و امام محمد تقى(ع)، ابن الرضا نيز گفته مى‏شد.)

منصب: معصوم سيزدهم و امام يازدهم شيعيان.

تاريخ ولادت: هشتم ربيع الثانى سال 232هجرى.

همچنين چهارم و دهم ربيع الثانى نيز نقل شده است. در مورد سال تولد ايشان نيز برخى گفته‏اند كه 231 هجرى بوده است.

محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).

نسب پدرى: ابوالحسن، على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى‏طالب(ع).

نام مادر: حُديث، كه او را جدّه مى‏گفتند.

برخى نام او را سليل و برخى ديگر، سوسن نقل كرده‏اند. اين بانوى پاكيزه، كه در عصر خويش از بهترين زنان عالم بوده و مفتخر به همسرى ذريه پيامبر اكرم(ص) است، در ولايت خويش پادشاه زاده بود. امام هادى(ع) در شأن او فرمود: سليل، دور از هر آفت، پليدى و آلودگى است.

مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، حضرت امام هادى(ع)، در سال 254 تا سال 260هجرى، نزديك به شش سال.

تاريخ و سبب شهادت: هشتم ربيع الاول سال 260 هجرى، در سن 28 (يا 29) سالگى، به وسيله زهرى كه معتمد عباسى به آن حضرت خورانيد.

محل‏دفن: سامرا (درسرزمين عراق‏كنونى)، در جوار مرقد پدرش، امام‏هادى(ع).

همسر: نرجس (صيقل).

فرزند : ابوالقاسم، محمد بن حسن، صاحب الزمان(ع).

امام زمان(ع) تنها فرزند امام حسن عسكرى(ع) هستند. امام عسكرى(ع) تولد و زندگىِ تنها فرزندش را بر بيگانگان پنهان نگه مى‏داشت تا از سوى دشمنان اهل‏بيت(ع) و مزدوران خليفه‏آسيبى به وى نرسد.

اصحاب وياران:
1.
احمد بن اسحاق اشعرى.
2.
احمد بن محمد بن مطهر.
3.
اسماعيل بن على نوبختى.
4.
محمد بن صالح همدانى.
5.
عثمان بن سعيد عمروى.
6.
محمد بن عثمان عمروى.
7.
حفص بن عمرو عمروى.
8.
ابوهاشم، داود بن قاسم جعفرى.
9.
احمد بن ابراهيم بن اسماعيل.
10.
احمد بن ادريس قمى.

در برخى منابع، تعداد اصحاب و ياران امام حسن عسكرى(ع) بيش از صد نفر ذكر شده است.

زمامداران معاصر:
1.
متوكل عباسى (232 - 247ق.).
2.
منتصر عباسى (247 - 248ق.).
3.
مستعين عباسى (248 - 252ق.).
4.
معتز عباسى (252 - 255ق.).
5.
مهتدى عباسى (255 - 256ق.).
6.
معتمد عباسى (256 - 279ق.).

از ميان خلفاى مذكور، تنها منتصر عباسى، فرزند متوكل به امام هادى(ع)، امام‏حسن عسكرى(ع) وعلويان و شيعيان آزارى نرساند و در ايام خلافت كوتاه مدت خويش احسان و خدمات شايانى به آنان نمود كه در مقايسه با ستمكارى‏ها و تعديات ساير خلفاى عباسى ناچيز است.

رويدادهاى مهم:

1. وفات ابوجعفر، محمد بن على، برادر امام حسن عسكرى(ع) در سنين جوانى و تألّم شديد امام(ع) در مرگ او.

2. مسموميت و شهادت امام على النقى(ع)، پدر امام حسن عسكرى(ع)، در سال 254 هجرى، به دست معتمد عباسى.

3. بازداشت و زندانى شدن مكرر امام حسن عسكرى(ع)، در دوران حكومت مستعين، معتز، مهتدى و معتمد عباسى.

4. نفرين امام(ع) بر معتز عباسى، در زندان، و تأثير آن در خلع معتز و كشته شدنش به دست سرداران ترك.

5. حساسيت خلفاى بنى‏عباس، معاصر امام‏حسن عسكرى(ع)، درباره‏تولد و زندگانىِ حضرت‏مهدى منتظر(عج) و تلاش براى پيدا كردن و از بين‏بردن آن‏حضرت.

6. مسموميت و شهادت امام حسن عسكرى(ع)، توسط معتمد عباسى، در سال 260 هجرى. (1)


1. مناقب آل ابى طالب، ج‏3، ص‏526؛ اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، ج‏3، ص‏435.

برگرفته شده از كتاب " خاندان عصمت عليهم السلام " تاليف سيد تقى واردى



 

زندگینامه امام خمینی


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

زندگینامه امام خمینی


حضرت امام خمینی ره امام خمینی ره در بیستم جمادی الثانی سال 1320 (ه ق) در شهرستان خمین از توابع استان مرکزی در خانواده ای اهل علم و دین دیده به جهان گشودند . پدر بزرگوار ایشان مرحوم آیت الله سید مصطفی موسوی خمینی ره از معاصرین مرحوم آیت الله العظمی میرزای شیرازی ره ، پس از آنکه سالیانی چند در نجف اشرف علوم ومعارف اسلام را فراگرفت ،  به در جه اجتهاد نایل آمد به ایران بازگشت . حضرت امام خمینی ره نیز از سنین کودکی و نوجوانی با بهره گیری از هوشی سرشار ، قسمتی از معارف متداول روز و علوم مقدماتی و سطح  حوزه های علمیه از جمله ادبیات عرب ، منطق ، فلسفه  را نزد معلمینی چون میرزا محمود افتخار العلما، مرحوم میرزا رضا نجفی خمینی ، مرحوم آقا شیخ محمد گلپایگانی و مرحوم آقا عباس اراکی و بیش از همه نزد برادر بزرگترش آیت الله پسندیده فرا گرفت و در سال 1298 (ه ش) عازم حوزه علمیه اراک شد . اندکی پس از هجرت آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری  یزدی ، امام خمینی ره  نیز رهسپار قم شد و به سرعت مراحل تحصیلات تکمیلی حوزوی را نزد اساتید قم طی کرد . آن حضرت همزمان با فراگیری فقه و اصول نزد فقها و مجتهدین وقت به فراگیری ریاضیات ، هیات و فلسفه پرداخت . استادان آن حضرت در این دوره عبارت بودند از : آقا میرزا ادیب تهرانی ، آیت الله سید محمد تقی خوانساری ، سید علی یثربی ، حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و سید ابوالحسن رفیعی قزوینی . ایشان در این دوره تالیفات گرانبهایی از خود به یادگار نهادند که از میان آنها می توان به شرح دعای سحر ، شرح حدیث راس الجالوت ، سر الصلوه ، تحریر الوسیله ، کتاب الطهاره ، مکاسب محرمه ، کشف الاسرار ، رساله الاستصحاب ، رساله الاجتهاد و التقلید ، آداب نماز ، حاشیه بر اسفار کتاب البیع ، تفسیر سوره حمد و..اشاره کرد  . زندگی سیاسی امام خمینی نیز بر هیچ کس پوشیده نیست و فعالیت های ایشان در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی بر همگان واضح و مبرهن است . فعالیت جدی امام خمینی در اعتراض به رژیم و ماهیت شاهنشاهی پهلوی از زمان ارایه لایحه انجمن هایی ولایتی و ایالتی  که شرط مسلمان  بودن و سوگند به قرآن کریم  انتخاب شوندگان مجلس شورای ملی  را حذف می کرد ، آغاز شد . ایشان در نشست های بعدی رژیم شاه را آغازگر اصلاحات  دروغینی چون رفراندوم و انقلاب سفید دانستند  و مراجع عظام قم را برای چاره جویی و قیامی جدی در این باره فراخواندند  . پس از قیام پانزدهم خرداد  1342  ماموران رژیم شاه ،  امام خمینی ره را تحت الحفظ به منزلی در قیطریه منتقل کردند. امام خمینی ره از آن زمان ساکت ننشستند و به اعتراض  علیه اعمال رژیم شاه ادامه دادند که از آن جمله می توان به مساله کاپیتولاسیون اشاره کرد . رژیم شاه سیزدهم آبان سال 1343 امام خمینی ره را بازداشت کرد و در سیزدهم دی ماه همان سال ایشان را به ترکیه تبعید کرد . رژیم چندی بعد امام ره  را در تاریخ 13 مهر ماه 1344 از ترکیه به عراق تبعید کرد . امام ره در همان دوران مراحل انقلاب اسلامی را رهبری  می کردند . امام خمینی ره در روز دوازدهم مهرماه سال1357  نجف را به سمت کویت ترک گفتند ، اما کویت به دلیل زد و بند با رژیم پهلوی ، حضور ایشان را در این کشور نپذیرفت و ایشان  در چهاردهم مهر همان سال به نوفل لو شاتو پاریس هجرت کردندامام خمینی ره ،  در دوازدهم بهمن سال 1357 به وطن بازگشتند و تا پایان عمر پربر کتشان رهبری انقلاب اسلامی را در سالهای مختلف به عهده داشتند . ایشان در ساعت بیست و دو سی دقیقه روز شنبه سیزدهم خرداد ماه سال     1368(ه ش) دعوت حق را لبیک گفتند و به دیار ابدی شتافتند . مردم ایران در یک همایش باشکوه و به پاس قدردانی از زحمات ایشان،  در بزرگترین تشییع جنازه تاریخ ، پیکر مطهر ایشان را در جوار شهدای بهشت زهرا س دفن کردند

 

زندگینامه استاد شهید مرتضی مطهری

v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}

 

زندگینامه استاد شهید مرتضی مطهری


زندگینامه شهید مطهری از نگاهی دیگر

بدست هادی دانشمندی در دسته زندگینامه شهید مرتضی مطهری از نگاهی دیگر

به نام خدا

استاد شهید مرتضی مطهری

شکی نیست که نوشتن مقاله ی دو صفحه ای در مورد شخصیت بزرگی مثل استاد مطهری نمی تواند خواننده را از ابعاد مختلف تفکر ومنش ایشان آگاه نماید بنابراین امید است که تشنگان معرفت واندیشه با مطالعه ی آثار ایشان به حقیقت وجود شهید مطهری پی ببرند ولی به قول شاعر :

آب دریا را اگر نتوان کشید            هم به قدر تشنگی باید چشید

13 بهمن 1299 بود که روستای فریمان( درخراسان) از به دنیا آمد نوزادی پاک سیرت به خود بالید و او کسی نبود جز (مرتضی مطهری ) . در عالم خواب به مادرش نوید داده بودند که فرزندی به دنیاخواهی آورد که به اسلام خدمات ارزنده ای می کند.

مرتضی چهارمین فرزند خانواده بود و پدرش از روحانیون مورد اعتماد خراسانی ها. سحر خیزی و انس با قرآن از یادگاری های پدرش به او بود. تفریح نوجوانان و جوانان روستای آن ها اسب سواری بود و مرتضی از بهترین سوارکاران آنجا به حساب می آمد.

ورود به حوزه علمیه

هنگامی که در 13 سالگی تصمیم گرفت به خواندن دروس طلبگی بپردازد مصادف با زمانی بود که رضا شاه با اقداماتش موجب تضعیف شدید روحانیون و دانشمندان علوم دینی شده بود تا جایی که نماز وتعلیمات دینی درمدارس ممنوع شده بود ومردم حتی حق نداشتند در خانه هایشان هم برای امام حسین (علیه السلام) مجلس روضه خوانی بگیرند. در آن زمان شرایط برای طلبه ها تا جایی سخت شده بود که پدر مرتضی برای خروج از خانه فقط شبها و آن هم مخفیانه می توانست از خانه خارج شود.

مرتضی نزدیک 2 سال در حوزه علمیه مشغول تحصیل بود که به دستور رضا خان تمام حوزه های علمیه مشهد تعطیل شد. سپس ناامیدانه به روستایشان بازگشت ولی دوباره تصمیم گرفت به طلبگی ادامه دهد واین بار در حوزه علمیه قم.

مرتضی با یک دنیا امید راهی قم شد. درسال های اول شدیدا میل به تنهایی داشت و غرق در تفکرات وسوالاتی بود که برایش پیش می آمد. در حوزه علمیه قم سیدی بود خوش سیما ونیک سیرت که با اخلاق و رفتارش دل تمام طلبه ها از جمله مرتضی را ربوده بود. اسمش سید روح ا... خمینی بود.

مرتضی که به گفته ی خودش گمشده ی خود را درشخصیت او یافته بود جلسه اخلاق او را مشتاقانه پیگیری می کرد و شدیدا تحت تاثیر صحبت های حاج روح ا... قرار گرفته بود.کم کم با ورود ایت ا... بروجردی به حوزه علمیه قم جلسات درس ایشان و حاج روح ا... خمینی از مهمترین جلسات حوزه شده بود . مرتضی که علاقه زیادی به فلسفه داشت در درس فلسفه حاج آقا روح ا... حاضر می شد تا اینکه ایشان بنا به دلایلی دیگر فلسفه تدریس نکرد .پس از آن مرتضی با شخصیت بزرگی آشنا شد(که بعدها همه او را علامه طباطبایی  می خواندند) و شروع به تحصیل فلسفه از محظر ایشان نمود.علامه که در آن زمان هنوز برای همگان شناخته شده نبود چنان تاثیری در مرتضی گذاشت که او را دلباخته خودش کردتا جایی که مرتضی هرگاه از علامه نامی می برد بعد از آن, عبارت روحی فداه(جانم فدایش)را بر زبان می آورد.کم کم از نظر علمی مرتضی به جایی رسید که خودش نیز برای طلبه های جوان تر جلسات تدریس داشت.

دیانت و سیاست

در آن روز ها که بیشتر وقت استاد مرتضی مطهری به بحث و تدریس می گذشت ایشان از مسائل سیاسی هم آگاه بودند و با گروه فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی هم ارتباط داشتند.استاد نزدیک به سی سال داشت که به خواستگاری دختری در مشهد رفت و با او ازدواج کرد.پس از ازدواج بنا به دلایلی مجبور به هجرت از قم شدند و غریبانه در شهر بزرگی به نام تهران سکونت کردند.استاد یک روز در هفته نیز به قم می رفت و در جلسه درس فلسفه علامه طباطبایی حاظر می شد.حاصل این جلسات را ایشان در کتابی به نام (اصول فلسفه و روش رئالیسم)منتشر کرد که باعث حیرت همگان شد و معروفیت استاد مطهری را به همراه داشت.پس از آن در دانشگاه الهیات دانشگاه تهران به عنوان مدرس حق التدریسی به فعالیت پرداخت.شهید بهشتی و شهید باهنر از جمله کسانی بودند که استاد راهنمای آنان در دکترا استاد مطهری بود.انتشار کتاب دوم مطهری به نام داستان راستان خیلی از طرفدارانش را به تعجب واداشت چرا که این کتاب را کتابی برای نوجوانان و عموم مردم می دانستند و از او انتظار دیگری داشتند.ولی دیری نپایید که این کتاب در بین مردم بسیار محبوبیت یافت و به چاپ های متعدد رسید تا جایی که از طرف سازمان جهانی یونسکو به عنوام کتاب سال برگزیده شد.

جرقه انقلاب خمینی(ره)

در سال 1340 پس ار درگذشت دو تن از روحانیون برجسته حوزه به نام های آیت ا... بروجردی وآیت ا... کاشانی شاه به گمان اینکه دیگر مخالفی در سر راه خود ندارد اصلاحات خانمان سوز و عوام فریبانه ای به نام انقلاب سفید را به راه انداخت. این برنامه با مخالفت علمای قم و در راس آن ها آیت ا... خمینی روبرو شد اما شاه اعتنایی نکرد در حالی که برخلاف خیالات او, این اقدامات سرآغاز انقلابی شد که در نهایت به عمر نظام شاهنشاهی در ایران پایان داد.جنایت های شاه همچنان ادامه داشت تا اینکه امام خمینی در محرم آن سال با همکاری استاد مطهری و مبارزان دیگر ,بین مسئولین هیات های عزاداری امام حسین (علیه السلام) هماهنگی هایی ایجاد کرد که به سخنرانی های رسواگرانه علیه نظام شاهنشاهی انجامید.در نتیجه این اقدامات بود که مردم در روز عاشورا همراه با دسته های عزاداری و در حالی که بر روی علامت ها و در بین مردم عکس های آیت ا... خمینی به چشم می خورد از خیابان ری به طرف کاخ شاه به راه افتادند و با شعار (مرگ بر این دیکتاتور) و (خمینی بت شکن ملت طرفدار توست)لرزه بر اندام کاخ نشینان انداختند.عصر عاشورا در قم نیز آیت ا... خمینی در یک سخنرانی بسیار تند رژیم شاه و اسرائیل را به باد انتقاد گرفت.روز بعد مامورین شاه به منزل افرادی مثل امام خمینی و شهید مطهری ریحتند و آنان را به زندان منتقل کردند که سرانجام با فشار علمای بزرگ پس ار 43 روز از زندان آزاد شدند.در سال 1343 گروهی به نام (هیات های موتلفه اسلامی )به طور مخفیانه تشکیل شد.اینان در واقع همان سران هیات های مذهبی بودند و استاد مطهری به دستور امام خمینی (ره) مسئولیت نظارت بر کار های این گروه را داشت .در همان سال حسن علی منصور به سفارش آمریکا نخست وزیر شد و در اولین اقدامش لایحه کاپیتولاسیون را در مجلس به تصویب رساند که به موجب آن نزدیک به 40هزار مستشار آمریکایی در ایران مصونیت قضایی پیدا کردند.وقتی این خبر به امام خمینی رسید شدیدا ناراحت شدند و طی یک سخنرانی تندی این اقدام را توهینی به ملت بزرگ ایران دانست.پس از این اقدام ,شاه امام خمینی را به بهانه اخلال در امنیت کشور به ترکیه تبعید کرد.فضای کشور را خفقانی سخت فرا گرفته بود.در این بین جمعیت هیات های موتلفه برای شکستن این فضاراهی ندید جز از بین بردن مهره های اصلی حکومت و برای اولین قدم نخست وزیر را سزاوار اعدام دیدند.بنابراین حکم او به عنوان مفسد فی الارض از سوی آیت ا... میلانی صادر شد و آن ها منصور را جلوی مجلس شورای ملی به گلوله بستند .مردم با شنیدن خبر کشته شدن نخست وزیر با خوشحالی به خیابان ها ریختند و به پخش شیرینی پرداختند.

عمر دوباره

پس از شناسایی و دستگیری اعضای هیات های موتلفه توسط ساواک,قاضی پرونده در خلال مدارک به نام مطهری برخورد کرد ولی چون از قبل او را می شناخت شجاعانه تمام مدارک مربوط به استاد مطهری را از پرونده حذف کرد و استاد از مجازات حتمی اعدام نجات یافت و تصمیم گرفت به شکرانه این نعمت,بیش از پیش یه فعالیت های اسلامی بپردازد.

انقلاب فرهنگی

استاد مرتضی مطهری در سال 1346 به همت چند تن دیگر,موسسه حسینیه ارشاد را در خیابان شمیران تهران بنا نهاد.این حسینیه که از آن به عنوان نبض فرهنگی پایتخت می توان نام برد ,هدفش تبلیغ و نشر ایدئولوژی اسلامی بود و خیلی زود در میان مردم شهره گشت.ولی دیری نپایید که استاد مطهری به خاطر دخالت های مدیر داخلی حسینیه ارشاد که فردی مشکوک بود مجبور به استعفا گردید و به دنبال ایشان آیت ا... خامنه ای ,دکتر شریعتی و اشخاصی دیگر نیز برنامه هایشان را در این حسینیه حذف کردند.پس از آن استاد مطهری در مسجد الجواد ,کانون توحید,مسجد جاوید و مسجد ارگ به فعالیت پرداختند که همه آنها به همراه حسینیه ارشاد یکی پس از دیگری به دستور شاه تعطیل می شدند.ساواک همچنین در سال 1354 با ممنوع المنبر کردن استاد مطهری دیگر خیال خود را راحت کرد.در سال بعد نیز ایشان را مجبور به استعفا از دانشگاه کردند .اما جلساتشان همچنان در منزل خود استاد برگزار می شد و ایشان به همراه امام خمینی هفته ای دو بار هم در حوزه علمیه قم به تدریس می پرداختند.پس از چندی با انتشار خبر شهادت آیت ا... حاج مصطفی خمینی فرزند امام ,راهپیمایی هایی با هماهنگی استاد مطهری درسراسر ایران برگزار شد که موجب شد نام خمینی پس از مدت ها بار دیگر بر سر زبان ها بیفتد و مردم دوباره به خیابان ها ریخته و فریاد یا مرگ یا خمینی سر دادند. پس از آن رژیم شاه در پائیز 1357 حکومت صدام حسین را مجبور کرد تا از آیت ا... خمینی بخواهد یا دست از مبارزه بردارد یاخاک عراق را ترک کند که امام دومی را برگزید و به کویت رفت ولی دولت کویت از ترس شاه به ایشان اجازه ورود نداد .سپس امام خمینی در تصمیمی ناگهانی به دهکده نوفل لوشاتو در فرانسه تغییر مسیر داد.آنجا بود که دیگر نام خمینی محور رسانه های جهان شد.در ایران حتی نخست وزیر وقت و فرماندهان ارتش نیز می دانستند که استاد مطهری رابط امام خمینی با ایران است. استاد یکبار هم برای دیدار با امام به دهکده نوفل لوشاتو سفر کرده بود.ایشان هرچند مانند مبارزان دیگر انقلاب شهرت نداشتند اما بعد از امام عملا شخص دوم انقلاب بودند و در همه امور مشاور ایشان به حساب می آمدند.تا اینکه شبی حاج احمد خمینی از فرانسه با استاد تماس گرفتند و گفتند امام می خواهد به ایران بازگردند.

تصمیم خطرناکی بود و استاد مطهری از آن لحظه تا لحظه نشستن هواپیما دلهره ای عجیب داشتند زیرا هر لحظه اخبار ضد و نقیضی منتشر می شدمبنی بر احتمال ربودن هواپیمای امام و یا انفجار آن در آسمان و دیگر اینکه استاد مطهری مسئول کمیته استقبال از امام نیز بودند.سرانجام هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست و مردم در بزرگ ترین استقبال تاریخ,پس از سال ها با رهبر انقلابشان دوباره دیدار کردند و 10 روز بعد انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید.

انتقام از یک تفکر

پس از پیروزی انقلاب اسلامی دشمنان اسلام و ایران تصمیم به انتقام گرفتند و استاد مرتضی مطهری ,این مغز متفکر نظام از نخستین قربانیان آنها بود که توسط گروهک تروریستی فرقان و  در عین بی گناهی به شهادت رسید.

زیر نور چراغ کوچه در باز شد.یک مرد روحانی و به دنبالش دو نفر دیگر بیرون آمدند.هنوز چند قدمی نرفته بودند که ناگهان کسی از تاریکی صدا زد:استاد.استاد مطهری برگشت و گفت:جانم که ناگهان صدای تیری از تاریکی برخواست .خون , از پیشانی ایشان جاری شد و استاد بر زمین افتاد.

گرچه انقلاب ما از ادامه حیات نماد تفکر و اندیشه اسلامی بی بهره شد ولی پس از او کتابهایش همچنان همدم خلوت جستجوگران حقیقت و یاریگر فیلسوفان و اندیشمندان در کشاکش بحث های علمی شد.

در آن روز بسیاری به این می اندیشیدند که : به راستی این مرتضی مطهری کیست که در سوگش مرد بزرگ و بردباری مانند امام خمینی (ره) اینچنین اشک می ریزد.

در پایان مطلب را با عبارتی از استاد مطهری مزین می نماییم:

اولین اثر ایمان مذهبی از نظر انبساط آفرینی ,خوش بینی است.فرد با ایمان خوش بین است در حالی که فرد بی ایمان ,قوانین و تشکیلات و تاسیسات کشور را فاسد و ظالمانه می داند و هرگز به فکر اصلاح خودش نمی افتد و معتقد است در جایی که زمین و آسمان بر ظلم و جور و نادرستی است ,درستی ذره ای مانند من چه اثری دارد!!

برای شادی روح تمام یاری گران دین خدا صلوات

منبع:انتشارات مدرسه-چلچراغ-کتاب زندگینامه استاد مطهری

هادی دانشمندی

 

Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}