توبه

- آسمان دلم ابری است . . .
همچنان می گرید و می گرید و می گرید . . .
- لوامه می گوید: آخر مگر تو عهد نکرده بودی؟
آخر مگر تو قول نداده بودی؟
- آری! راست می گفت، من قول داده بودم.
اما به کی؟
به آن الرحمن الرحیم؟
به آن مالک یوم الدین؟
به آن کسب که هر روز او را به ایّاک نعبد و ایّاک نستعین می خوانمش؟
- تو عهد شکنی کرده ای . . .
و چه شکستنی . . .
و چه فروختنی . . .
شکستن عهد خدایی که قدرت لایزالش می تواند در یک چشم به هم زدن وجود
نحیف آن که یک روز موجب تبارک الله شد را نابود کند.
فروختن خدایی که خود تجارة تنجیکم من عذاب الیم را داراست را به چند
سرگرمی دنیایی که خود لهو و لعب است.
- آسمان دلم سنگین تر می شود و ابر ها خروشان تر می شوند.
آری! من بد کرده ام . . .
من معصیت کسی را کرده ام که خود إن عذابی لشدید می گوید.
ای امّاره لعنت بر تو باد . . .
- امّا آن خدایی که شدید العذاب است، توّاب الرحیم هم هست البته اگر أصلحوا باشند.
آن خدایی که واحد القهار است، مبدّل السیئات هم هست.
- ندایی از درون قلبم می گوید: أستغفر الله ربّی و أتوب إلیه و قلبم آرام می گیرد.
«ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب»
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم